او كه مقابل توپخانه مسكو تسليم نشد
سعيد اكبرى
براى پسرى كه تا چند ماه پيش بلال مى فروخت تا خرجى خود را دربياورد، رسيدن به تيم ملى جوانان بيشتر يك رؤيا بود تا واقعيت ولى وقتى اين اتفاق رخ داد، همه باور كردند حجازى مى تواند حرف هاى گذشته را به واقعيت تبديل كند. او حالا به فضاى جديد پا گذاشته بود. جايى كه نقطه شروع تبديل شدن به يك اسطوره ناميده مى شد. حجازى با دعوت رايكوف به تيم ملى جوانان رفت. انگار قرار بود هر اتفاقى بيفتد تا پسرى گمنام يك شبه ره صد ساله برود. ناصر فرداى آن روز، يك بار ديگر ساكش را برداشت و راهى اردوى جوانان شد. همان روز تيم ملى با تاج ، بازى دوستانه داشت. رايكوف در كمال ناباورى عسگرخانى گلر تيم ملى بزرگسالان را روى نيمكت نشاند و به حجازى گفت: «برو درون دروازه». اين يك فرصت استثنايى بود. پس ناصر كوچك با چنگ و دندان به آن چسبيد كه باز هم جواب مثبت بود. بازى ۳-۳ شد ولى حجازى ستاره بود. فرداى آن روز كيهان ورزشى نوشت: «حجازى لاغراندام مى تواند يك گلر خوب باشد.»
و اين نوشته ها همين طور ادامه داشت چون او در ديدار بعد مقابل زسكا مسكو هم يكى از بهترين بازيهاى عمرش را انجام داد تا روزنامه ها بنويسند: «حجازى مقابل توپخانه ارتش مسكو تسليم نشد.»
تاريخ «حجازى» در حال شكل گيرى بود. او على رغم اينكه فقط ۱۷ سال داشت از هيچ به همه چيز رسيد. براى حجازى اين روزها فراموش نشدنى هستند. او با حسرت مى گويد: «بله، من مقابل زسكا بهترين بازى عمرم را انجام دادم. تا وقتى زنده هستم اين بازى از يادم نمى رود.»
همه چيز خوب پيش رفت. حجازى با تكيه بر بازيهاى دوستانه، پشتوانه محكمى در تيم جوانان داشت. حالا بازيهاى قهرمانى جوانان بانكوك (تايلند) در راه بود. او مى دانست كه شماره «يك» چارچوب است ولى تمام آرزوها يك شبه پرپر شد. وقتى حجازى درتمرين مى خواست يك توپ هوايى را مهار كند به زمين خورد و كتفش شكست. با اين اتفاق، ناصر از سفر جا ماند. او روز و شب گريه مى كرد اما چاره يى نبود. بايد تحمل مى كرد. بازيهاى آسيايى به زودى تمام شد و تيم ملى به مقام سوم رسيد.
حجازى روزهاى سختى را پشت سر مى گذاشت. اين وضعيت زمانى سخت تر شد كه او به تيم ملى بزرگسالان هم دعوت نشد. حجازى فكر نمى كرد رايكوف با اين مصدوميت او را كنار بگذارد اما وقتى همان روز، در ميان صفحات ورزشى نام خود را در ليست نديد تصميم گرفت نزد رايكوف برود. او با ناراحتى به فدراسيون رفت. سرمربى تيم ملى را ديد. ناصر جوان انگليسى بلد نبود و با حركات دست، پا، گردن، شكم و ... منظور خود را به رايكوف رساند. هنوز نگهبانى كه در كنار آنها حضور داشت حرف هاى حجازى را از خاطر نبرده: «آقا به خدا من آماده ام. ديگر مصدوم نيستم. تو رو خدا مرا دعوت كن.»
و اين اصرارها سرانجام رايكوف را قانع كرد و گفت: «عيبى ندارد. از فردا بيا سر تمرين.»
و يك فرداى ديگر كه تكرار شد. حجازى در بازگشت دوباره موفق نشان داد. تنها چند روز به اردوى شوروى مانده بود كه ليست نهايى براى اين سفر اعلام شد. حجازى باز هم با كلى ترس و لرز _ البته به گفته خودش _ صفحات ورزشى كيهان را ورق زد و وقتى نام خود را ديد، باز هم گريه اش گرفت اما اين بار از روى خوشحالى. مادر ناصر از آن دوران مى گويد و پسرى كه هنوز مثل بچه ها بود: «بله، او هميشه وقتى كه داخل آشپزخانه غذا مى پختم، يواشكى از پشت سرم مى آمد و اگر چيز سرخ كردنى بود تكه يى برمى داشت و فرار مى كرد. در مواقعى هم كه غذا دستم نبود به بهانه كمك كردن بدون آنكه متوجه شوم بشقاب برمى داشت و از غذاها كش مى رفت.»
البته ناصر يك عادت هايى را هم ترك كرده بود. مثلاً «سابقاً كار و بار درشكه چى ها سكه بود. ناصر براى اينكه پول اضافى خرج كرايه ندهد، ركاب درشكه را مى گرفت و يواشكى سوار مى شد! ولى حالا ...»
بله، حالا او به تيم ملى بزرگسالان دعوت شده بود. وقتى روز بعد روزنامه ها نام حجازى را در بين ملى پوشان نوشتند، او نزد پدرش رفت و گفت: «به تيم ملى دعوت شدم بابا، مى فهمى!» اما اين جواب را شنيد: «برو بچه كدام تيم ملى؟!» ولى وقتى ناصر روزنامه را نشان داد، پدر كمى قانع شد. زمان آن رسيده بود كه او و فوتبالش را در خانواده باور كنند. حالا ديگر پدرش هر روز اين حرف را تكرار نمى كرد: «فوتبال به درد تو نمى خورد. بيچاره مادرت كه هر روز مجبور است لباس هاى كثيفت را بشويد، واقعاً كه!»
حجازى در ۱۸ سالگى به تيمى دعوت شد كه بازيكنانى مثل مرحوم محراب شاهرخى، حسن حبيبى، داريوش مصطفوى، مصطفى عرب، پرويز قليچ خانى و ... را در خود مى ديد. امير عابدينى (مديرعامل سابق پرسپوليس) و غلامحسين مظلومى البته در كنار ناصر حجازى جوان ترين ملى پوشان بودند. اغلب، ناصر با اين دو هم اتاق مى شد.
بعد از دعوت حجازى به تيم ملى برخى از روزنامه ها به رايكوف خرده گرفتند. عده يى مى نوشتند چرا او عزيز اصلى را كنار گذاشته و بچه هايى مثل حجازى را به تيم دعوت كرده ولى پاسخ رايكوف خيلى روشن بود: «به شما ربطى ندارد. من همين بچه را قبول دارم.»
advertisement@gooya.com |
|
ناصر با تيم ملى به شوروى رفت. در حد يك ستاره اما ظاهر نشد. بعد تورنمنت تركيه از راه رسيد. با ساعات خوب و بدى كه داشت او تا عمر دارد روز بازى با تركيه را از ياد نمى برد. وقتى ناصر در نيمه اول به تنهايى چهار گل از حريف خورد در بين دو نيمه رو به رايكوف گفت: «نيمه دوم من نيستم، اصلاً روحيه ندارم.» اما رايكوف پاسخ داد: «بچه رو حرف من حرف نزن. برو تو دروازه!» و حجازى رفت تا در نيمه دوم ستاره باشد. با اين حال تيم ملى ۳ بر صفر به حريف خود باخت.
شب همان بازى مرحوم على دانايى فرد سرپرست تاج به اتاق حجازى رفت و گفت: «وقتى به تهران برگشتيم بيا تيم ما. پيش پرداخت ۱۰ هزار تومان مى دهيم، حقوق ماهيانه هم ۱۵۰ تومان.»
و اينطور شد كه حجازى به تاج رفت. او با رفتن به اين تيم در سال هاى بعد جاى پاى خود را در تيم ملى محكم تر كرد. امير عابدينى دوست نزديك حجازى و بازيكنى كه در اردوهاى تيم معمولاً هم اتاق او بود، از آن روزها حرف مى زند. از اردوى شوروى و خاطراتى كه دارد: «رايكوف وقتى ناصر حجازى را انتخاب كرد به انتخابش مى نازيد. يادم مى آيد در شوروى و تركيه او دست حجازى را بالا برد و گفت، به جرأت او ياشين آسياست و با كمى مكث ادامه داد: «اگر گلرى پيدا كنيد كه استعداد و هيكل ناصر را داشته باشد او را به تيم ملى دعوت مى كنم. ما حرف هاى رايكوف را زياد جدى نمى گرفتيم اما او درست پيش بينى مى كرد. ناصر اسطوره شد.»
و يك خاطره ديگر: «يادم مى آيد در شوروى ناصر از ترس اينكه توپ به صورتش نخورد جا خالى داد و همان توپ گل شد. رايكوف در رختكن و به كنايه به او گفت: «دماغت سرجايش است!» يادش بخير، با بچه ها كلى خنديديم.»
حجازى امروز با حجازى ديروز چقدر تغيير كرده. عابدينى مى گويد: «آن وقت ناصر اهل دعوا نبود اما حالا براى خودش يك گردن كلفت است!»