راي من جسم من است، جان من است، قلم من است ولي آن را فروختم! به کساني فروختم که دوست شان دارم. به کساني فروختم که براي شان مي نويسم و خوشحالي شان را مي خواهم. من رايم را به جوانان کشورم فروختم. همان ها که بعد از دور اول انتخابات وحشت به جان شان افتاد. من لرزه هاي تن شان را ديدم. من صداي هق هق شان را شنيدم. من رايم را به قيمت دانه هاي گران بهاي اشک فروختم.
ما دوران انقلاب را ديده ايم. سال هاي جنگ را ديده ايم. کمبود ارزاق و مايحتاج اوليه زندگي را ديده ايم. آدم کشي هاي کنار خيابان را ديده ايم. حمله به زنان با تيغ و اسيد را ديده ايم. تراشيدن سر جوانان در وسط خيابان را ديده ايم. گرفتن دختر و پسر ها را موقع قدم زدن ديده ايم. جمع کردن کاست هاي موسيقي از داخل اتومبيل ها را ديده ايم. ممنوعيت بازي شطرنج را ديده ايم. هزار مرارت ريز و درشت ديگر را ديده ايم که در نگاه اول بي اهميت و مسخره مي آيد ولي نه بي اهميت است و نه مسخره. نيک مي دانيم که چه کساني باعث اين مرارت ها بودند و چهره ها شان حتي اگر کراوات بر گردن ببندند و شاپو بر سر بنهند هرگز از يادها نخواهد رفت.
ما مي دانيم هاشمي کيست، مي دانيم معين کيست، مي دانيم دولت آبادي کيست، مي دانيم معروفي کيست، مي دانيم خودمان کيستيم. ما هيچکدام آدم هاي سال 57 نيستيم. سياست مداران در اثر فشار ِ جوانان به خط ديگر افتاده اند و ما در اثر ديدن ِ واقعيت هاي زندگي. شايد اين تغيير ِ "خط" ذاتي نباشد ولي هر چه هست با زحمت و مقاومت جوانان به دست آمده است.
اما هستند کساني که هنوز در دهه ي شصت زندگي مي کنند. زيباترين خانه ها براي شان سنگرهاي زمان جنگ است. پر برکت ترين سفره ها براي شان سفره ي پلاستيکي پهن شده بر پتوي کف سنگر است. خوشمزه ترين غذا ها براي شان نان و پنير است. گواراترين آب ها براي شان آب داغ داخل تانکرهاي "خاکشير"بسته است. مطبوع ترين چاي ها براي شان چاي درست شده در کتري هاي سياه و دودزده است. اينها چيزهايي است که اين گروه براي خود و ديگران مي خواهند؛ و البته چيزهايي هم هست که نمي خواهند: مثلا کساني را که بر ضد اين فرهنگ اند نمي خواهند. کساني را که با مدل موي شان، يا لاک ناخن شان، فرهنگ غربي را تبليغ مي کنند نمي خواهند. کساني را که با پوشيدن آستين کوتاه يا زدن کراوات به جنگ با دين بر مي خيزند نمي خواهند. کساني را که به خيال آن ها از صبح تا شب به تصاوير مستهجن ماهواره ها چشم دوخته اند و به جاي نوحه ي آهنگران و دعاي کميل موسيقي پاپ و راک فرنگي گوش مي دهند نمي خواهند. زنان خانواده ي اينان هميشه خود را با چادر پوشانده اند و به محض ورود مردان غريبه به اتاق ديگر رفته اند و در مهماني ها سفره شان از مردان جدا بوده است. اينان نمي توانند باور کنند که زنان در مترو و اتوبوس و تاکسي و آسانسور و سينما و هر جاي عمومي ديگر کنار مردان بنشينند و پاک و آسوده بمانند. فرهنگ اينان فرهنگ آتش و پنبه است. با اين فرهنگ بزرگ شده اند و با اين فرهنگ زندگي کرده اند. اين فرهنگ جزو ذات آنهاست و اگر در محدوده ي خانوادگي خودشان باشد ابدا هم بد نيست چه هر کس به نحوي زندگي مي کند و نحوه ي زندگي اش محترم است.
advertisement@gooya.com |
|
اينها مخلص اند. چه آن که بالاترين مقام دولتي را دارد، چه آن که با موتور سيکلت به جان مردم مي افتد همه با نهايت اخلاص کار مي کنند.
احمدي نژاد يکي از اين آدم هاي "مخلص" است که در همان سال هاي شصت مانده و نتوانسته خود را با آن چه جوانان به حکومت تحميل کرده اند هماهنگ کند. او و يارانش مي خواهند ما را به همان سال هاي "شيرين و پاک" باز گردانند. صفاي جبهه و جنگ را به ما نشان دهند. کنار سفره ي پلاستيکي نان و ماست بخورند. روسري دختران را درست کنند. زلف پسران را کوتاه کنند. نوارهاي لهو و لعب را جمع کنند. عزت ملت را با رو در رو شدن با دشمن نشان دهند.
آري، من رايم را فروختم تا اين گروه مخلص نتوانند بر سر کار بيايند. تا جوانان ما دوباره به رنج و زحمت نيفتند. تا جوانان ما روزگاري را که ما ديديم نبينند. من رايم را با افتخار و با خوشحالي فروختم.