شنبه 26 تیر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تازه‌ترين شعرهاي سيدعلي صالحي، فرهیختگان

از داستانِ كدام قرار!؟
من مسافرِ سايهْ روشنِ بيدم،
خوابگزارِ انار و اشاره،
صراحتِ بي‌لهجه باد.
همة‌ ما براي وزيدن مي‌آييم
بعد
سرمان را زمين مي‌گذاريم
مي‌گوييم دنيا، دنيا، دنيا...!
قشنگ است آمدن
قشنگ است زندگي
قشنگ است رفتن

باورِ باران است
اين صراحتِ ساده،
و من
كه وَزيدة واژه‌هاي توام
در تكلمِ تشنگي.

پيش از من
خيلي‌ها آمدند،
بعد از من
خيلي‌ها مي‌آيند،
و مي‌آيند
همان مي‌آيندِ هميشه است،
مثلِ رفتن
كه باز عينِ آمدن است.

چه آمد و رفتي!
چه آمد و رفتي!



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




واقعا كه...
خودخواه، خسته، بي‌شكيب،
اين
همة آن چيزي است
كه برايم باقي گذاشته‌اند،
با من مُدارا كن،
بعداً
دلت برايم تنگ خواهد شد.

من زنده‌ام هنوز
پنج‌ونيم بامدادِ سه‌شنبه است،
و اين فنجانِ قهوه
هزاران قصه براي گفتن دارد.

بَد نيستم
زنده‌ام هنوز
چند كارِ كوچكِ ديگر دارم
چند شعر، واژه‌ها، ولگردي‌ها...
وقت‌اش كه رسيد
خودم خبرت خواهم كرد.

مرا اشتباه گرفته‌ايد
مرا... ماه
پيش از تولدِ واژه‌ها
به زمين فرستاد
به سرزمينِ شما فرستاد.

با آن كه در آغازِ اين فالِ ساده
از بامدادِ سه‌شنبه گفته‌ام
اما من
هيچ سپيدهْ ‌دَمي را
دلنشين‌تر از غروبِ پنجشنبه نديده‌ام،
نمي‌دانم چرا...!
نمي‌خواهم مخاطبينِ اين كلمات را
خسته كنم.
تلفن قطع شده است
خيال مي‌كنم كسي
مرا به جايِ كسِ ديگري
اشتباه گرفته است.
من نمرده‌ام هنوز،
قصه همين است پيرمرد،
قهوه‌ات سرد شد...!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016