یکشنبه 23 آبان 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از نصف شدن تفسير خبر آقای چالنگی تا نگاهی به کتاب زندگی و کارنامه مطبوعاتی ايرج افشار

کشکول خبری هفته (۱۳۶)
ف. م. سخن

در کشکول شماره ی ۱۳۶ می خوانيد:
- نصف شدن تفسير خبر آقای چالنگی
- شعر سبز محمد رضا شفيعی کدکنی
- آيت الله العظمی ها اين جوری قضاوت می کنند
- نگاهی به کتاب زندگی و کارنامه مطبوعاتی ايرج افشار



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




پيش از شروع:
از هفته ی پيش، وب لاگ "گويای من" آغاز به کار کرد. هر سايت جديدی که پا به عرصه ی اينترنت می گذارد، باعث خوشحالی و شعف است و هر سايت قديمی که از کار باز می ماند موجب تاسف و اندوه. در فضای یأس آلود کنونی تولد وب لاگی مانند گويای من برای طرفداران آزادی بيان شادی آفرين است. هر رسانه ای که بتواند عقايد نويسندگان مختلف را منعکس کند کمکی خواهد بود به دفع استبداد که نه تنها در نظام حکومتی بل در وجود تک تک ما ايرانيان لانه کرده است. آغاز به کار گويای من به همين لحاظ رويدادی ست خجسته و من به نوبه ی خود از مسئولان محترم گويا که زحمت طراحی و راه اندازی و اداره ی اين سايت را کشيدند تشکر می کنم. از اين پس سعی خواهم کرد، مطالب روز را در همان روز در گويای من منتشر کنم. تعداد مطالب سه يا چهار تا در هفته خواهد بود؛ گاه بيش و گاه کم. در اين جا نيز سعی خواهم کرد کارْ بساز بفروشی و سرسری نباشد و کيفيتی را که تا الان داشته حفظ کند. اين که چند درصد مطالب طنز و چند درصد جدی خواهد بود، نمی توانم پيش بينی کنم. خوشبختی ما اين است که موضوعات جدی در زمانه ی ما با طنز پهلو می زند و باعث تفريح می شود. کشکول را هم چند هفته ادامه می دهيم و ضرورت وجود آن را برای انتشار مطالبی که در قالب وب لاگ نمی گنجد می سنجيم. اگر ضرورتی به بقايش باشد، با نظر مسئولان خبرنامه آن را نگه می داريم. در غير اين صورت کل مطالب آن به گويای من منتقل خواهد شد.

نصف شدن تفسير خبر آقای چالنگی
"مدت زمان برنامه تفسير خبر به تصميم مديران صدای امريکا نصف شد"... «نقل به مضمون از صحبت های ميهمانان و مجری برنامه تفسير خبر»

آقا ابتدا از طرف خودم تسليت، و از طرف آيت الله خامنه ای، محمود احمدی نژاد، و ديگر سران حکومت عربی-اسلامی ايران که چشم ندارند آقايان نوری زاده و سازگارا را هر هفته در جعبه ی جادويی ببينند تبريک عرض می کنم. تبريک و تسليت هم خطاب به مديران صدای امريکاست که آقای چالنگی می فرمايند اگر صدای مان را به گوش شان برسانيم خواهند شنيد و واکنش نشان خواهند داد. خدمت آقای چالنگی عرض می کنم، مديران صدای امريکا بايد خيلی سخت دچار ثقل سامعه شده باشند که صدای ما را نمی شنوند. صدا ديگر چه جوری بايد باشد که بشنوند؟ وقتی تفسير خبر چهارشنبه شب های سابق، جمعه های فعلی، اين قدر دوست داشتنی بود که زنان خانه دار هم در ساعت های برنامه می نشستند و به آن نگاه می کردند، اين صدا را اگر مديران نشنوند، يا بايد کر باشند يا خودشان را به کری زده باشند. الحمدلله در امريکا سمعک يک وسيله رايج است و به نظر نمی رسد آزمايش های اُديومتری، ضعف غير قابل علاجی را نشان دهد. می ماند خود را به کری زدن که آن هم حکايت موقعی ست که آدم دارد با موبايل با خانم همسر صحبت می کند، ايشان از آدم چيزی می خواهد که دوست دارد داشته باشد و آدم به دلايلی –مثلا داشتن رابطه با زنی ديگر يا بی پولی و امثال اين ها- دوست ندارد که خانم همسر آن چيز را داشته باشد. در اين جا، صدا ديگر به گوش نمی رسد، و آقای همسر داد می زند الو! الو! صدا نمی آد. مرده شور ايرانسل را ببره با اين آنتن‌دهی‌ش!

در اين حالت اگر کسی که ناظر جريان است بيايد به خانم همسر بگويد شما دوباره و سه باره و چهار باره زنگ بزن، صدای تو را آقای همسر خواهد شنيد و واکنش نشان خواهد داد، کمی به شوخی و سرِ کار گذاشتن خانم همسر می ماند و نتيجه اش هم معمولا "نو ريسپانس تو پيجينگ" است.

باری، مديران محترم صدای امريکا! اگر صدای ما را می شنويد، و روی صدای ما پارازيت نيست، عرض می کنيم که ما برنامه ی آقای نوری زاده و آقای سازگارا و آقای چالنگی را دوست داريم. خيلی ها دوست دارند صحبت های متين تحليل گر با دانشی مثل دکتر نوری زاده را گوش کنند. الو! الو! صدا می‌آد؟ بله. عرض می کردم، شما همه چيز را رها کرده ايد، زورتان به برنامه ی جمعه شب های آقای چالنگی رسيده است؟ چرا نمی گذاريد ته ديگ به ايشان برسد و تا بر آمدن آفتاب از فراز الوند و توچال، سهند و سبلان برای ما آرزوی فردايی بهتر کنند؟ الو! الو! انگار خط رو خط افتاده! صداها قاطی شده! چی؟ دکتر هوشنگِ چی چی؟ احمدی؟ امير؟ آقا قطع کن. اشتباه گرفتی. با کی کار داری؟ با پرزيدنت اوباما؟! آن ور خط احمدی نژاد است؟! چرا پرت و پلا می گی؟ نه؟ کی؟ رحيمِ چی؟ اسفنديار؟ آقا من با مدير صدای امريکا دارم صحبت می کنم، گوشی را قطع کن. من؟ من کی هستم؟ دائی جان ناپلئون؟! شوخی می فرماييد؟ يعنی چه؟ آقا مزاحم نشو...

ملاحظه می فرماييد آقای چالنگی! خط های امريکا بدتر از خط های ايران روی هم می افتد و اتصالی می کند! آمديم با مديران صدای امريکا صحبت کنيم، خط روی خط وزارت امور خارجه امريکا افتاد و يک بابايی به نام هوشنگ نمی دانم چی چی می خواست با احمدی نژاد و پرزيدنت اوباما صحبت کند. به هر حال آن چه گفتنی بود را گفتيم. ببينيم مديران محترم که ما را خيلی خيلی دوست دارند و برای ما و حقوق بشر ما می ميرند چه جوابی خواهند داد! [راستی اين چرا به من گفت دائی جان ناپلئون؟!!!]

شعر سبز محمد رضا شفيعی کدکنی
به يادداشت های پيشين و بر زمين مانده ام نگاه می کردم. در مسوده ای به شعری از استاد شفيعی کدکنی اشاره کرده بودم که آن را بعداً در يکی از کشکول ها بياورم. اگر چه کمی دير، اين شعر زيبا و پر مفهوم را که "آغاز و پايان" نام دارد برای تان می نويسم:
"ای خزان های خزنده، در عروق سبز باغ!
کاين چنين سرسبزی ما پايکوبان شماست
از تبارِ ديگريم و از بهارِ ديگريم
می شويم آغاز از آنجايی که پايانِ شماست"
«بخارا، شماره ۷۴، صفحه ی ۳۲»

اين شعر زيبا نياز به تفسير ندارد. اگر آن را چند بار با صدای بلند بخوانيم، تصويرش مثل تابلويی در ذهن مان نقش خواهد بست. بيت آخرش هم که گويای همه چيز است:
می شويم آغاز از آنجايی که پايانِ شماست!

آيت الله العظمی ها اين جوری قضاوت می کنند
بعضی وقت ها فکر می کنم در مملکت گل و بلبل ما سرنوشت مان به دست چه کسانی ست. يک اشتباه کافی ست تا گرفتار شويم. البته منظورم از اشتباه، اشتباه خودمان نيست، اشتباه ديگران است. مثلا شما داريد از شمال به طرف تهران می رانيد. در خط خودتان هم هستيد، سرعت تان هم مطابق تابلوی کنار جاده است. کمربند ايمنی تان را هم بسته ايد. مثل بچه ی آدم داريد می رانيد که يک دفعه ماشينی که شبيه ماشين شماست با سرعت خيلی زياد از شما سبقت می گيرد. در دل تان کلی فحش به جدّ و آباء راننده ی خطاکار می دهيد و می گوييد کاش پليس او را سر پيچ بعدی بگيرد و پدرش را در بياورد. از قضا به پيچ بعدی که می رسيد، يک پليس با تابلوی ايست وسط جاده ايستاده و منتظر است. ماشين خطاکار که ميان شما و پليس نيست. پس پليس منتظر کيست؟ منتظر شما! علامت می دهد که کنار بزنيد. کنار می زنيد. کمر بندتان را باز می کنيد که خم شويد کيف مدارک تان را برداريد. افسر در همين موقع سر می رسد و کارت ماشين و گواهينامه از شما می خواهد. شما تلاش می کنيد کمربند ايمنی تان را ببنديد؛ هول می شويد سوراخ کمربند را پيدا نمی کنيد. افسر با پوزخند به شما می گويد: کمربند هم که نبسته ای! خب راست می گويد. کمربند نبسته ايد! حالا از شما چه می خواهد؟ می گويد من سبقت شما را ديدم و به جناب سرهنگ هم که در ماشين نشسته [به جناب سرهنگ با دست اشاره می کند] گفتم که شما با چه سرعتی می رانديد و چطور جان سرنشينان اتومبيل خودتان و اتومبيل های ديگر را به خطر می انداختيد. شما احساس می کنيد زبان تان خشک شده و کف دهان تان چسبيده است. می خواهيد بگوييد اولا من نبودم، يکی ديگه بود، نمی توانيد [راستی آن يکی ديگه را انگار ديده بوديد که پيش از رسيدن به پيچ، کنار قهوه خانه نگه داشته. آره خودِ خودش بود]. می خواهيد بگوييد ثانياً من کمربند ايمنی ام را بسته بودم، اين جا باز کردم کيف ام را بردارم، نمی توانيد. افسر می گويد پياده شويد و برويد پهلوی جناب سرهنگ. جناب سرهنگ با روی ترش تمام اعمال زشت شما را پيش چشم تان می آورد. می خواهد گواهی نامه تان را ضبط کند. می خواهد شما را جريمه سنگين کند. در اين جا بچه تان به دادتان می رسد و بدو بدو می آيد می گويد بابا من فيلم ماشينی را که از کنار ما گذشت برداشتم. مامان گفت به اين آقا پليسه نشون بدم. خلاصه جناب سرهنگ فيلم را که می بيند متوجه اشتباه افسر و خودش می شود و از شما عذر خواهی می کند. البته شما فکر می کنيد که يک آدم نابود شده هستيد و به خودتان می گوييد عجب مملکتی داريم. ببين کارِ ما دست چه کسانی ست...

حالا اين داستان مهيج و پليسی را گفتم که يک موضوع ديگر را برای تان بنويسم. موضوعی که در شماره ی ۴ مجله ی مهرنامه منتشر شده و بسيار خواندنی ست. بعد از آن که آن را خوانديد شما هم مثل راننده ی فرضی ما خواهيد گفت، عجب مملکتی داريم. ببين کارِ ما دست چه کسانی ست:

نگاهی به کتاب زندگی و کارنامه مطبوعاتی ايرج افشار
پيش از آن که کتاب "ايرانشناس مجله نگار" را در دست بگيرم، فکر می کردم تصوير کاملی از خدمات علمی و فرهنگی استاد ايرج افشار در ذهن دارم. فکرم اشتباه بود و من با ورق زدن کتاب و مطالعه مطالب آن متوجه شدم که آن چه از استاد ارجمندمان می دانستم بسيار ناچيز و در حدّ صفر بوده است.

پيش از آن که به معرفی اين کتاب بپردازم، بايد به نکته ای اشاره کنم. برخی نام ها، برای بزرگ شدن، نياز به تيتر و لقب دارند. هستند اهل علم و دانشی که اگر در مقابل اسم شان، دکتر و مهندس و دانشمند محترم و غيره نگذاريم، شخصيت علمی شان کامل نخواهد شد و شأن و منزلت لازم را نخواهند يافت. اما معدود دانشمندانی هم هستند که اگر در مقابل نام شان دکتر و مهندس و دانشمند محترم قرار دهيم، از ارزش و وجهه ی نام شان کاسته خواهد شد! به عبارتی تيتر و لقب نه تنها به آن ها چيزی اضافه نخواهد کرد، بل که از شأن و منزلت شان خواهد کاست. درست مانند اين است که شما به کسی که مقام سپهبدی دارد بگوييد جناب سروان! در عالم علم و ادب ايران‌زمين هستند دانشمندانی که نام شان در خود همه تيترها و لقب ها را حمل می کند. ايرج افشار يکی از اين دانشمندان است که گذاشتن تيتر و لقب در مقابل نام اش چيزی به مقام علمی اش اضافه نخواهد کرد. اين که من گاه از لفظ استاد در مقابل نام ايشان استفاده می کنم، به خاطر چيزهايی ست که به عنوان خواننده از کتاب های ايشان آموخته ام نه تعيين مرتبه ای که به مراتب بالاتر از آن است. امروز هم که به قول ايشان دانشگاه های قارچی در هر سو می رويد (بخارای شماره ی ۷۶ صفحه ی ۸۳) و لفظ استاد از دهان مردم نمی افتد، همان بِه که به ايرج افشار بسنده کنيم.

با ورق زدن کتاب ۱۲۰۰ صفحه ای سيد فريد قاسمی متوجه کار دشواری که ايشان به انجام رسانده است می شويم. تاليف کتابی چنين مفصل و پر مايه نيازمند مهارت و دانشی ست که در آقای قاسمی به عنوان متخصص تاريخ مطبوعات سراغ داريم.

کتاب "ايرانشناس مجله نگار" کتابی نيست که به دَردِ هر کسی بخورد. بخش بزرگی از اين کتاب به فهرست مطالبی که ايرج افشار در مجلات و نشريات گوناگون نوشته است يا فهرست مطالب نشرياتی که ايشان آن ها را مديريت کرده است اختصاص دارد که بيشتر به کار اهل تحقيق می آيد. به طور مثال در صفحات ۱۶۲ تا ۴۸۶، فهرست کامل دوره ی بيست و يک ساله راهنمای کتاب درج شده است.

بد نيست در همين جا انتقادی را مطرح کنم. من شخصا مخالف به کار بردن حروف ريز در چاپ کتاب هستم. با اين حال برخی کتب مانند دائرةالمعارف ها و فرهنگ ها بايد با حروف ريز منتشر بشوند. آقای قاسمی يا ناشر کتاب می توانستند فهرست هايی را که در خلال کتاب آورده اند، يا به صورت پيوست جداگانه، يا با حروف ريزتر منتشر کنند که هم صفحات کتاب را کم تر می کرد، و هم مطالبِ غير فهرست در ميان فهرست ها گم نمی شد.

شرح زندگی و خدمات علمی ايرج افشار بسيار خواندنی و آموزنده است. دامنه ی فعاليت های فرهنگی ايشان آن قدر وسيع است که انسان از انجام آن ها در شگفت می ماند. تعداد مطالب و مقالات و کتب ايشان نشان دهنده ی عظمت کار ايشان است. در طول کتاب با صفات و خصائلی از ايشان آشنا می شويم که تا پيش از اين اطلاعی از آن ها نداشته ايم. از صفحه ی ۱۱۰۸ تا پايان کتاب، اختصاص به عکس ها و تصاويری دارد که پيش از اين کم تر ديده شده و يا اصلا ديده نشده است.

در سرآغاز کتاب می خوانيم: "ايرج افشار بزرگمردی با کارنامه ی درخشان است که نام بلندآوازه ای در جهانِ ايران‌شناسی و دنيای زبان فارسی دارد. او، کتابدار کتابشناس، تصحيح گر کاشف، نسخه شناس متن پژوه، سندپرداز مرجع نويس، گنجور مجموعه ساز، فهرستنگار دانش شناس، تاريخ نگار احياگر، سامانده نهادساز، نادره يار نامه نگار، شناساننده ی کمياب و ناياب، مُعرف کمنام و گمنام، منبع خاورشناسان، همنشين دانشوران، معاشر مشاهير، وارسته ی ناوابسته، دلسوخته ی ژرف انديش، جهانگرد ايران نورد، و گذشته پژوه آينده نگری است که يادگارهای ماندگاری در عرصه ی مطبوعات، کتاب و کتابخانه پديد آورد...".
از اين فشرده تر و جامع تر نمی توان ايرج افشار را توصيف کرد. تمام اين صفات در نام ايشان خلاصه شده است. نام ايرج افشار به ياد آورنده ی تمام اين مشخصات است. آقای سيد فريد قاسمی اين مشخصات را در طول کتاب گرانسنگ خود به خوبی تصوير کرده است.

کتاب ايرانشناس مجله نگار، چاپ و صحافی پاکيزه ای دارد. قيمت چاپ نخست آن که همين امسال در تيراژ ۲۲۰۰ نسخه منتشر شده، ۳۵۰۰۰ تومان است.

[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016