یکشنبه 3 اسفند 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

اولين ملاقات با مسعود کيميائی، انتخاب "هنرپيشه ماه"، و مصاحبه با مسئولان سنديکای هنرمندان، بخش یازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار


تقی مختار

taghimokhtar@yahoo.com

ویژه خبرنامه گویا

يکی دو روز پس از انتشار شماره سوم مجله «فيلم» که نقد کوتاه من بر فيلم «بيگانه بيا» در آن چاپ شده بود، در دفتر مجله مشغول کار بودم که يکی از همکاران وارد اتاقم شد و گفت آقای مسعود کيميائی آمده اند و می خواهند شما را ببينند. هر چند خيلی غيرمنتظر و غافلگيرانه بود ولی از آنجا که خود من در پايان آن نقد اظهار علاقه و تمايل به يک چنين ديداری کرده بودم، خيلی خوشحال شدم و از همکارم خواستم که کارگردان «بيگانه بيا» را به اتاق من راهنمائی کند. خودم هم از پشت ميز کارم برخاستم و راه افتادم بروم به استقبال او که در اتاق باز شد و جوانی با چهره آرام و محجوب ولی نگاهی کنجکاو قدم به داخل گذاشت و مرا که ديد همانجا جلوی در ايستاد و آهسته پرسيد: «آقای مختار؟»

رفتم جلو و با او دست دادم و با خوشحالی گفتم: «بله آقای کيميائی، من مختار هستم. خيلی ممنونم که تشريف آوردين.» و اشاره کردم به يکی از صندلی های جلو ميز کار: «بفرمائين.»

در حالی که نگاهش با يک جور کنجکاوی آشکار روی من و فضای دفتر کارم در گردش بود، رفت روی صندلی نشست و باز آهسته گفت: «خيلی ممنون از نقدی که برای فيلمم نوشتين.»

احساس کردم خيلی مودب و ماخوذ به حياست. رفتار و طرز حرف زدنش شباهت به هيچ يک از کارگردان هائی که تا آن روز ديده بودم نداشت.

لبخندی زدم و گفتم: «اختيار دارين، فيلمتون جای نوشتن داشت. وقتی ديدم کاملا جا خوردم. هيچ فکر نمی کردم اينقدر متفاوت باشه؛ هر چند...»

پريد وسط حرفم و در حالی که صندلی من را در پشت ميز کارم نشان می داد گفت: «شما بفرمائين پشت ميزتون به کارتون برسين. من آمده م فقط تشکری کرده باشم.»

اين ها را، ولی، چندان راحت و پشت سر هم نگفت. احساس کردم يک لکنت زبان خيلی خفيف دارد.

«می دونم که فيلمم کامل نيست. عيب و ايراد زياد داره. ولی بالاخره فيلم اول بود. منم همه سعی ام رو کردم ولی، خب، همين قدر که تونسته خودشو نشون کسانی مثل شما بده فکر می کنم من اجرم رو بعنوان فيلم اول گرفته م...»

به نظرم آمد که بايد فقط سه چهار سال از من بزرگتر باشد. چطور توانسته بود با اين سن و سال کارگردان سينما بشود؟ چرا تا آن روز من اصلا او را نشناخته و نديده بودم؟ از خودش پرسيدم.

«بيست و هفت سالمه؛ متولد ۱۳۲۰. يک کم انگار برای کارگردان شدن جوونم. ولی خب ديگه... برای همين هم شما منو نمی شناسين چون من تا قبل از اين فيلم، جز يه کار بعنوان آسيستان آقای خاچيکيان، کاری نکرده بودم.»

گفتم: «فيلمتون هيچ شباهتی به کارهای خاچيکيان نداره...»

گفت: «می خواستم فيلم خودمو بسازم...»

گفتم: «شانس آوردين. چطور اخوان ها راضی شدن؟»

روی صندلی جابجا شد و لبخند زد. «خب، زياد راحت نبود. ولی بالاخره قبول کردن... فکر کنم از کارم سر فيلم آقای خاچيکيان چيزهائی ديده يا شنيده بودن...»

ديدم دارد کمی باز می شود و ديگر آن طور ساکت و آرام و کم حرکت نيست. صندلی را کمی چرخاند بطرف من و گفت: «بهروز هم البته خيلی کمک کرد... فکر کردم شايد به شما گفته باشه، ولی انگار نگفته...»

گفتم: «نه، هيچی در اين مورد به من نگفته بود. يعنی هيچ وقت صحبتش نشد...» و پرسيدم: «حالا شما آمادگی برای يه مصاحبه داری؟»

معلوم بود که داشت. و يا فورا پيدا کرد. کاغذ و قلم را آماده کردم و پرسش هايم را با او در ميان گذاشتم.

هر آنچه او در آن گفت و گو، که در شماره بعدی مجله «فيلم» (شماره چهارم، ۲۴ دی ماه سال ۱۳۴۷) به چاپ رسيد، درباره خودش و فيلمش گفت برای خود من هم که پيش از آن هيچ آشنائی با او نداشتم تازگی داشت. مثلا اين که: «من از طريق سالن سينما با اين هنر آشنا شدم... در [جريان ساخته شدن فيلم] "خداحافظ تهران" آسيستان ساموئل بودم و بايد صميمانه اقرار کنم که از او کار ياد گرفتم. پيش از آن من هرگز کار سينمائی نکرده بودم... وقتی "خداحافظ تهران" تمام شد، آقای اخوان که از کار من خوشش آمده بود يک روز به من گفت که چه کاری می خواهم برايش بکنم. در پاسخ گفتم: ميل دارم يک فيلم برای شما کارگردانی کنم. آقای اخوان گفت: يک تست بگير. و من يک فيلم ده دقيقه ای بعنوان تست گرفتم؛ يک تست کامل؛ با صدا و موزيک و همه چيز، که در آن احمدرضا احمدی بازی می کرد.»

وقتی از او پرسيدم چطور تهيه کننده علاوه بر قبول خطر سرمايه گذاری روی اولين کار يک جوان تقريبا بی تجربه با ساختن فيلمی از روی فيلمنامه ای مثل «بيگانه بيا» موافقت کرد، در جواب گفت: «اخوان تهيه کننده ای است که حساب آهن و آجر را نمی کند. وقتی متوجه حسن نيت من شد از خودش حسن نيت نشان داد... با همه اين ها نمی توانست ريسک بکند، اين بود که توافق کرديم با بودجه خيلی کمی اين پوئن در اختيار من گذاشته شود. در اينجا بايد، علاوه بر حسن نيت اخوان از محبت فوق العاده و همکاری صميمانه بهروز وثوقی هم تشکر بکنم. او در تهيه اين فيلم خيلی به من کمک کرد. در آغاز من تصميم داشتم فيلمم را با هنرپشه های ناشناس کار کنم ولی او با گرفتن يک سوم دستمزد هميشگی خودش يک پوئن اقتصادی به فيلم من اضافه کرد. او به من پوئن داد در حالی که از فيلم من هيچ پوئنی نگرفت.»

البته بعدها که در اثر ايجاد دوستی و رفت و آمد نزديک با مسعود و زندگی او و ماجراهای پشت پرده ساخته شدن «بيگانه بيا» آشنا شدم، و همين طور با صحبت هائی که در اين زمينه با بهروز وثوقی کردم، متوجه شدم که مسعود، علاوه بر دوستی و رفاقت قديمی با اسفنديار منفردزاده و فرامرز قريبيان، از دوران تحصيلش در دبيرستان با احمدرضا احمدی و بعدها پرويز دوائی دوست بوده و بخصوص از طريق احمدرضا که از اوائل دهه چهل بعنوان شاعری نوجو با حلقه ای از شاعران جوان آن دوران مراوده و نزديکی داشته، با شماری از شاعران نوآور، بخصوص بيژن الهی، آشنا شده و چون برخی از سازهای موسيقی نظير گيتار و پيانو را هم در حدی ابتدائی و تعليم نديده می نواخته، گه گاه در جلسات و نشست و برخاست های آن ها شرکت می جسته و از اين طريق با فضاهای فرهنگی و ادبی خاص روشنفکران جوان آن دوره آشنا بوده است. وسيله اتصالش به شرکت «مولن روژ» هم ظاهرا پرويز دوائی بوده که در آن وقت علاوه بر ترجمه گفت و گوهای فيلم های خارجی برای استفاده در دوبله آن ها به فارسی مسئول ترجمه مطالب و سر و سامان دادن به نشريه تبليغاتی سينماهای «مولن روژ» هم بوده و وقتی آن ها شروع به تهيه «خداحافظ تهران» می کنند، او مسعود را به اخوان ها و خاچيکيان معرفی می کند و به اين ترتيب سمت دستياری کارگردان به مسعود داده می شود. دليل شرکت و بازی احمدرضا احمدی در فيلم آزمايشی ده دقيقه ای مسعود هم همان دوستی قديمی بين آن ها بوده است. اما واقعيت امر اين بوده است که هر چند تبليغات و تعريف و تحسين های پرويز دوائی از مسعود کيميائی تاثير مثبتی روی اخوان ها گذاشته بوده و خود آن ها و ساموئل خاچيکيان هم در جريان ساخته شدن «خداحافظ تهران» از کار او راضی بوده اند و به همين مناسبت هم آمادگی سرمايه گذاری کوچکی روی تهيه فيلمی به کارگردانی، او پس از ديدن فيلم کوتاه آزمايشی، داشته اند ولی تحقق اين امر را منوط کرده بوده اند به پذيرش بهروز وثوقی برای بازی در آن. يعنی هر چند اخوان ها موافق دادن فرصتی به مسعود بوده اند ولی برای اطمينان از بارگشت همان ميزان اندک سرمايه ای که می خواسته اند صرف تهيه فيلمی به کارگردانی او بکنند لازم می دانسته اند که از وجود يک بازيگر سرشناس در آن استفاده شود و چون در آن روزها علاوه بر رابطه همکاری خوبی که با بهروز وثوقی داشته اند چندين قرارداد هم برای بازی در فيلم های خودشان با او بسته بوده اند، تهيه فيلم را منوط به توافق او به شرکت و حضورش در فيلم کيميائی می کنند. به اين ترتيب، مسعود که ابتدا بخاطر بودجه اندکی که برای تهيه فيلمش تعيين شده بوده است، در نظر داشته «بيگانه بيا» را با چهره های ناشناس بسازد، ناگزير می شود قضيه را با بهروز وثوقی در ميان گذاشته و از او تقاضای مساعدت و همکاری بکند. و از آنجا که بهروز در جريان ساختن «خداحافظ تهران» با او آشنا و متوجه استعداد، قابليت ها و علاقه فراوانش به سينما شده بوده و علاوه بر اين خودش هم مايل به بازی در فيلمی متفاوت از فيلم های کليشه ای و رايج آن زمان بوده، برای بازکردن راه ورود مسعود به عرصه کارگردانی و کمک به راه اندازی اولين فيلم او نه فقط خطر بازی در فيلم يک کارگردان جوان و بی تجربه را می پذيرد بلکه موافقت می کند در ازای دريافت فقط يک سوم دستمزد آن زمان خودش در فيلم او بازی کند. و به اين ترتيب فيلم «بيگانه بيا» ساخته می شود.

نکته جالبی که در آن اولين مصاحبه مسعود کيميائی وجود داشت اين بود که او علی رغم تاکيدش روی «متفاوت» بودن داستان و «آتمسفر» فيلم «بيگانه بيا» و طرح مسائل درونی و فلسفی شخصيت های اصلی آن (که اتفاقا بيژن خرسند در نقدی بر فيلم که همان وقت در مجله «فردوسی» منتشر کرد اين جنبه از آن را "انشاء نويسی" خوانده بود)، در چند مورد به موضوع «در نظر داشتن خواست تماشاگر» و «پسند مردم» در تهيه فيلم اشاره کرده و از جمله گفته بود: «فيلم را می شود کم خرج ولی خوب و مردم پسند بوجود آورد.» و يا «سينما هفتاد درصد بخاطر مردم است و بقيه آن بايد حالت دگرگون کننده داشته باشد. من اگر از اين به بعد هم فيلمی بسازم هفتاد درصد برای مردم خواهم ساخت و بقيه را برای دگرگون کردن آن ها بکار خواهم برد.» و يا «"بيگانه بيا" حالت روشنفکری ندارد بلکه برای تماشاچی عادی فيلمی است که همه چيز دارد: عشق و رابطه بين يک زن و دو برادر و از اين قبيل. منتهی "بيگانه بيا" فيلمی است که اگر کسی بخواهد و دوست داشته باشد می تواند چيزهای ديگری هم در آن بيابد و دست خالی از سينما بيرون نيايد.»

هر چند «بيگانه بيا» برای مدت دو هفته روی اکران باقی ماند و سرمايه، به گفته کارگردانش، «صد و هشتاد هزارتومانی» آن را، که در مقايسه با هزينه تهيه فيلم های ديگر ايرانی در آن زمان خيلی کم بود، به تهيه کننده اش بازگرداند ولی با توجه به حضور هنرپيشه سرشناسی مثل بهروز وثوقی در آن، مجموع فروش فيلم نشان دهنده توفيق چندانی نبود. مسعود خودش علت اين امر را، در همان مصاحبه، اين طور بيان کرد که: «متاسفانه من در اين فيلم تند رفتم زيرا به دگرگون کردن تماشاچی خيلی اهميت دادم [در حالی که بايد] از تماشاچی همان قدر فکر بگيری که فکر می دهی. اگر جز اين باشد خسته خواهد شد.»

اما من عقيده داشتم - و همان روز هم، پس از انجام مصاحبه، به او گفتم - که مشکل اصلی «بيگانه بيا» تاثيرپذيری غيرقابل انکارش از فيلم های فرنگی و نيز پرداختن به فضاهای اشرافی و شخصيت ها و رابطه هايی بود که نويسنده و کارگردان، بدون آشنائی و تجربه ای ملموس، شايد فقط تصوری از آن ها داشته و در نتيجه قادر نشده است که آن فضاها و آن رابطه ها را خوب پرورده و به تصوير بکشد؛ ضمن اين که يک چنين فضاها و کاراکترهائی برای اکثر تماشاگران فيلم ها هم ناشناخته و نامانوس بود.

در هر حال، آن نخستين ملاقات تاثير مطلوبی روی من گذاشت و همين امر موجب شد که زمينه دوستی و مراوده نزديک من با مسعود کيميائی فراهم شود؛ بخصوص که از آن پس هر گاه من ديداری با بهروز وثوقی داشتم حتما در باره او هم صحبت می کرديم. بهروز در آن زمان مشغول بازی در فيلم «قهرمانان» به کارگردانی ژان نگلسکو بود که با شرکت الکه زومر، استوارت ويتمن، کورد يورگنز، جيم ميچم و چند هنرپيشه ايرانی ديگر مثل پوری بنائی و همايون بهادران و...، برای شرکت «مولن روژ» ساخته می شد و مسعود کيميائی هم، در کنار محمد زرين دست و بهرام ری پور، يکی از سه دستيار ژان نگلسکو محسوب می شد.

دوستی من و بهروز وثوقی در آن زمان رو به گرمی داشت و تقريبا در هر فرصتی که برای او پيش می آمد ديداری با هم می کرديم و گاه می شد که او سر زده به دفتر مجله می آمد و برای دقايقی يا ساعاتی با هم به گفت و گو و يا بگو و بخند می نشستيم. او که در آن زمان ۳۱ ساله و دقيقا هشت سال بزرگتر از من بود بخاطر موفقيت هائی که از يکی دو سال قبل از آن به دست آورده و با پشت سر گذاشتن يک دوره چند ساله سخت و پرتلاش ستاره اقبالش درخشيدن گرفته و کارش روی غلتک افتاده بود، علاوه بر جسم و اندامی سالم و نيرومند روحيه ای بسيار خوب و شاداب و زبان و حرکاتی شيرين داشت و در اکثر ملاقات هائی که، چه در دفتر مجله و چه در استوديوها يا جاهای ديگر، با من و برخی ديگر از دوستان و همکاران داشت با تعريف حکايت های واقعی يا ساختگی و نقل لطيفه ها و جوک های دست اول، همراه با تقليد رفتار و حرکات و صدای افراد و شخصيت های مختلف حقيقی يا مجازی، فضائی دلنشين می آفريد و همه را مجذوب خود می کرد. برای من، اما، آنچه از دوستی و نزديکی با بهروز وثوقی اهميت داشت، علاوه بر اين روحيه و شور و نشاط هميشگی، هوش سرشار و زيرکی های خاص و علاقه حيرت انگيزش به کار بازيگری و توان درک موقعيت ها، فرصت ها و امکانات بالقوه و نه فقط بالفعل بود.

همه اين خصوصيات که من در آن زمان در کمتر بازيگری در سينما می ديدم، از او چهره ای ساخته بود تقريبا استثنائی که با پشتوانه محبوبيت روزافزونش در نزد تماشاگران فيلم ها طبعا مورد توجه استوديوها و تهيه کنندگان قرار گرفته و بيشترين پيشنهاد بازی در فيلم ها به او داده می شد. در دی ماه آن سال فيلم های «بر آسمان نوشته» و «بيگانه بيا» از او نمايش داده شده بود و در عين حال مشغول بازی در فيلم های «دنيای آبی» (همراه با پوری بنائی، به کارگردانی صابر رهبر) و «قهرمانان» بود و چندين قرارداد هم برای بازی در فيلم هائی از استوديوهای مختلف داشت. به همين لحاظ و بخصوص بخاطر حمايتی که او از ساختن فيلم متفاوت «بيگانه بيا» و گشودن راه برای يک کارگردان جوان کرده بود، من بهروز را بعنوان نخستين انتخاب مجله «فيلم» برای معرفی «هنرپيشه ماه» در نظر گرفته و به فاصله فقط يک ماه از انتشار نخستين شماره مجله که روی جلد آن را به او و پوری بنائی اختصاص داده بودم، عکس بهروز را به تنهائی در روی جلد شماره پنجم مجله که روز اول بهمن ماه سال ۱۳۴۷ منتشر شد چاپ کرده و او را بعنوان برجسته ترين بازيگر فيلم در آن زمان معرفی کردم. و اين در حالی بود که می دانستم يک چنين انتخابی ممکن است باعث بسياری بگو مگوها در محافل سينمائی شده و خيلی ها را خوش نيايد؛ که تقريبا همين طور هم شد و بخصوص برخی از تهيه کنندگان فيلم ها که متوجه صعود پرشتاب بهروز بودند و از بابت افزايش دستمزد او نگرانی داشتند اين انتخاب را در جهت استحکام بيشتر موقعيت بهروز و در نتيجه افزايش توقعات مالی او تشخيص داده و به بهانه «بی توجهی به بازيگران پيش کسوت و مشهورتر از بهروز» مرا مورد سئوال و مواخذه قرار دادند.

اما قرار من با خودم و با مخاطبان مجله اين نبود که اقداماتی بکنم يا چيزهائی بنويسم که مورد نظر و يا مورد تاييد استوديوها و «اتحاديه تهيه کنندگان فيلم» و يا حتی «سنديکای هنرمندان فيلم ايرانی» باشد. کما اين که بلافاصله ترتيبی دادم که يکی دو هفته بعد، به مناسبت يکمين سالگرد تاسيس «سنديکای هنرمندان فيلم ايرانی»، گفت و گوئی جدی با رئيس و اعضای هيات مديره آن انجام داده و در مجله منتشر کنم.

در آن وقت «سنديکا»ی مذکور هنوز محل و دفتر و تشکيلاتی از خود نداشت و جلسات هيات مديره آن اغلب در «باشگاه هنرمندان»، در محل «استوديو ميثاقيه»، برگزار می شد و به همين جهت قرار شد ديدار و گفت و گوی من با اعضای هيات مديره «سنديکا» هم در همان محل برگزار شود.

در روز انجام مصاحبه، من و يکی از خبرنگاران مجله به نام رضا شمشاديان، که اغلب خبرهای مربوط به استوديوها، محافل فيلمسازی و فيلم های در دست تهيه را فراهم می کرد، و يکی از عکاسان همکار مجله به نام رضا ذوالفقاری به «باشگاه هنرمندان» رفتيم. مجيد محسنی (رئيس آن وقت «سنديکا» که در ضمن نماينده مجلس شورای ملی هم بود)، به اتفاق عباس شباويز، حميد قنبری، امير شروان، داريوش اسدزاده، احمد قدکچيان و هوشنگ بهشتی، اعضاء هيات مديره «سنديکا»، در آن نشست حضور داشتند و گفت و گوهائی که من با آن ها کردم همه روی نوار ضبط و بطور کامل در چند شماره پی در پی مجله «فيلم» به چاپ رسيد.

در پاسخ به اولين سئوال من مبنی بر اين که سنديکا در اولين سال حيات خود چه اقداماتی در زمينه اصلاح وضعيت موجود سينما و بخصوص ارتقاء سطح کيفی کارها و پالايش محيط سينما کرده و چه برنامه هائی برای آينده دارد، حميد قنبری به نيابت از ديگر اعضای هيات مديره «سنديکا»، پس از تبريک انتشار مجله و تعارفاتی در خصوص «حسن اثر» آن «بين تمام اعضاء» سينما و «خدمتی که به صنعت سينمای ايرانی می کند» و نقشی که مطبوعات هنری می توانند در پيشبرد امر سينما داشته باشند، بالاخره به اصل پاسخ پرداخت و گفت: «شما بهتر می دونيد که در عرض يک سال هيچ سنديکائی در هيچ يک از نقاط دنيا نمی تونه هدف هاش رو، يعنی همه هدف هاش رو، تکميل کنه و بذاره کنار... بحمدالله تا الآن که من خدمتتون نشستم نود درصد هنرمندانی که برای سازندگی يک فيلم کوشش می کنند عضو رسمی سنديکای ما هستن. ما تا به حال در اين يک سال شکايت های مختلفی رو که سال های سال معوق مونده بود، چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی، اين هيات مديره در کمال صميميت، مجانا و بلاعوض، وقت صرف کرده و اين اختلاف ها رو رفع کرده و تونسته که بهره برداری و نتيجه گيری بکنه. ما هدفمون که در اساسنامه هم هست، جمع کردن هنرمندان بوده، دومين هدف هم دفاع از حقوق صنفی بوده. تا به امروز هر کدوم از اعضاء حقوقشون يايمال شده در صورتی که حق داشتن حقشون رو گرفتيم و دستشون داديم...»

و در ادامه اشاره کرد به يک سری اقدامات حقوقی و صنفی ديگر نظير تامين بيمه برای هنرمندان، تهيه قراردادهای استاندارد با مشارکت و توافق «اتحاديه تهيه کنندگان فيلم»، تهيه طرحی برای گرفتن زمين و بودجه از دولت برای تشکيل «خانه هنر»، انجام ملاقات هائی با نخست وزير و برخی از وزيران کابينه، تشکيل کميته های مختلف تخصصی در «سنديکا» و برنامه ريزی برای تشکيل «کلاس های آموزشی» زير نظر و با همکاری «وزارت فرهنگ و هنر» برای اعضاء غيرتحصيلکرده و فراهم آوردن شرايط برای گذراندن دوره های کوتاه و مختصر به منظور جبران عقب ماندگی ها و... نکاتی از اين قبيل که وقتی حرف هايش تمام شد، من ضمن تائيد همه اين اقدامات و طرح ها و برنامه ها که لازمه کار يک سنديکای صنفی است، رفتم بر سر اصل موضوع و گفتم: «بزرگترين هدف سنديکا به عقيده من بايد اين باشه که هنرپيشه ها خودشون رو بکشن بالا و به يک سطح جهانی... من البته اينجا اسم نمی برم و هيچ اشاره ای هم به کسی يا شخصی نمی کنم ولی ما می دونيم که بازيگرهای سينمای ايران اغلب، به جرات می تونم بگم، نه فقط اطلاعی و تجربه ای در زمينه بازيگری و سينما ندارند بلکه نمی خوان هم که داشته باشن. هدف سنديکا به نظر من بايد اين باشه که به اين ها ياد بده که هنرپيشه بودن فقط اين نيست که آدم جلو دوربين باشه؛ بايد يه مقدار از مسائل مربوط به بازيگری و هنرپيشگی رو بدونه. اين ها بايد مطالعه کنن، فيلم ببنن. خيلی از هنرپيشه های ما هستن که شايد اصلا در سال حتی پنج شش تا فيلم فرنگی هم نمی بينن... يکی از هدف های اصلی سنديکا بايد اين باشه که هنرپيشه ايرانی سطح فکرش رو ببره بالا. يعنی بايد بهش گفت تو بايد بری تئآتر ببينی، بايد کتاب بخونی، بايد پيس [نمايشنامه] بخونی، سناريو بخونی، بايد آناليز کردن [تحليل] ياد بگيری. اين ها رو بايد به هنرپيشه ها ياد بدين... من فکر می کنم سنديکا می تونه از کسانی که تحصيلکرده فرنگ هستن کمک بگيره در اين زمنيه... [در حالی که] همه ما می دونيم يه شکافی وجود دارد بين اون ها و هنرپيشه های موجود. فيلمسازهای فرنگ رفته و تحصيلکرده ای که همه گوشه گرفتن، سخت با فيلم فارسی مخالفن. ممکنه اين مخالفت ها يه مقدارش ناشی از اين عقده باشه که خواستن در سينمای ايران کارهائی بکنن و نشده... ولی حقيقت اينه که اون ها حتی حاضر نيستن از يه بازيگر سينما تو کارهاشون استفاده بکنن... چرا بايد کار به جائی برسه که فيلمسازهای تحصيلکرده و روشنفکر ما هنرپيشه های فعلی سينما رو اصلا مطرح ندونن؛ اون ها رو آدم های بی سوادی بشناسن که هيچی از کارشون نمی دونن؟» و اضافه کردم: «چند شب پيش خانم ايرن تشريف آورده بودن به دفتر ما. صحبت می کردن و می گفتن تو خيابون [بعضی ها] ما رو می بينن متلک بارمون می کنن. فلان پسره لات فکر می کنه اگه بياد جلو من دو تا قر و قميش بياد بنده فوری خودم رو تسليم ايشون می کنم! در حالی که اين نيست واقعا. ما می دونيم که يه عده آدم باسواد هم هستن تو کار سينما ولی موقعيت الآن اين طور شده...»

در واکنش به حرف های من، عباس شباويز با اشاره به اين که «هر کس علاقه داشته باشه به کارش، چه هنرمند چه مهندس چه دکتر، وظيفه ش اينه که خودسازی بکنه و سطح شعورش رو در رشته تخصصی خودش بالا ببره» گفت: «متاسفانه يه مقدار حرف های شما در مورد هنرمندای ما درسته که واقعا اين علاقه رو نشون نمی دن؛ نمی رن دنبال خودسازی ولی اين عموميت نداره. تو همين جامعه فعلی سينمای ما هستن آدم هائی که بدون تظاهر واقعا مطالعه می کنن، واقعا جوينده هستن و می خوان ياد بگيرن. محيط سينمائی امروز مملکت ما رو جماعتی تشکيل داده که خودساز بودن؛ خودشون خودشون رو ساختن؛ نه دانشکده ای بوده تو اين مملکت نه مدرسه سينمائی بوده، نه مدرسه تکنيکی بوده، نه چيزی. اين ها روی تجربه و علاقه شخصی خودشون رو ساختن. تو اين جماعت آدم هائی هم هستن که به قول شما بی سوادن. ما هم قبول داريم. ولی به قول آقای قنبری يک شبه که نميشه راه صد ساله رفت. به همين جهت در قدم اول الآن ما يه بولتن منتشر کرديم و قصد داريم سال آينده اين بولتن رو تبديل به يک مجله بکنيم. ما در برنامه مون ايجاد کتابخونه بود. الآن يک مقدار کتاب توسط آقای [مجيد] محسنی يه آقائی فرستادن. ما در صدد هستيم يک کتابخونه بزرگ تشکيل بديم... ولی چه کنيم که يک عضو يا يک فرد اجتماع خودش شخصا علاقه نداره؟ ما راهنمائيش می کنيم ولی... در آينده خيلی نزديک بالاخره می رسيم به اون مرحله که يک عضو کوچک سنديکای ما هم خواه ناخواه اجبار پيدا می کنه که سطح شعورش رو ببره بالا... اگر دانش کاريش رو نتونه تقويت بکنه بياره بالا خواه ناخواه طرد ميشه. چرا؟ با اين برنامه های وسيعی که تو مملکت داره اجرا ميشه [اشاره اش به پيشرفت های کشور در آن سال ها و «انقلاب سفيد» و برنامه های فرهنگی وسيع دولت بود] ما تا ده سال ديگه سطح شعور جامعه مون مياد بالا. ديگه مائی که بی سواد باشيم، مائی که اين جامعه پيشرفته رو نشناسيم خواه ناخواه طرد ميشيم... اما اينجا که قضيه ربط پيدا می کنه به يک مقدار از همکارهای فرنگ رفته ما که شما متذکر شدين، همکارهای فرنگ رفته ما می تونن بيان بجای اين که حرف بزنن، بجای اين که انتقاد بکنن، عملا بيان توی کار، عملا کمک بکنن. تنها نشستن و انتقاد کردن که درست نيست... آقای ايکس يا ايگرگ دانشی رو که رفته کسب کرده در مورد سينما، حيف نيست فقط اون گوشه بشينه انتقاد بکنه؟ آقا بيائين دست بدين به دست ما کار بکنين. ما در همين سنديکا از دوستان فرنگ رفته مون دعوت کرديم در بدو تاسيس، حتی اسامی شون رو نوشتيم، کارت فرستاديم، دعوت کرديم...»



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پرسيدم: «چرا بايد شرايط طوری باشه که اون ها فکر کنن که اصلا نبايد بيان طرف شما؟»

حميد قنبری کمی برافروخته شده و گفت: «ما ديگه نبايد جريمه اين فکر اون ها رو بديم! نگاه کنين، [امير] شروان پهلوی شما نشسته. ايشون هم رفته در آمريکا تحصيلات اين کار رو کرده، الآن آمده با اين محيط خودش رو تلفيق داده و بهترين فيلم ها رو هم داره ميسازه.»

احمد قدکچيان که معلوم بود دل پری از فيلمسازان تحصيلکرده و روشنفکر داشت، ادامه حرف قنبری را گرفت و گفت: «بخصوص که امکانات زيادی هم برای اون ها هست که برای ما قديمی ها هنوز پيش نيومده. ما چون قرار شد اسم کسی رو نبريم... ولی... اون هائی که در خارج تحصيل کردن امکاناتی براشون بوده در همين سينمای فعلی ايران که برای خيلی ها نبوده و فيلم هائی با سرمايه دو ميليون تومن در اختيارشون گذاشته شده و ساختن... و خب همين ها اگر بيان همکاری بکنن...»

عباس شباويز ميان حرفش پريد و گفت: «... عجيبه که واقعا ذهن مردم رو خراب کردن. هشتاد درصد از تمام کسانی که تو محيط سينمای فارسی هستن ليسانس دارن، يا دکترن يا مهندس يا حقوقدان يا وکيل يا فارغ التحصيل مدرسه هنرپيشگی. اين يه واقعيته. همين آقايون که الآن تو اين جمع پيش شما نشستن نگاه کنين، با يه بررسی ساده می تونيم به مابقی هم برسيم. درسته که تک و توکی هستن... واقعيت اينه که اکثر همکارهای ما تحصيلکرده هستن. منتهی خب از اون جهت هم قبول داريم که علاقه ندارن. سنديکا کوشش می کنه که واقعا اين علاقه رو بوجود بياره منتهی يه شبه نميشه...»

صحبت در اين زمينه کمی به درازا کشيد و از آنجا که من احساس کردم آقايان فکر می کنند من جانب فيلمسازهای تحصيلکرده را گرفته ام توضيحاتی دادم درباره تحصيلات عمومی کلاسيک و تفاوت آن با تحصيلات تخصصی که مورد نظر من بود و اين که اهميت کارگردان در سينما خيلی بيشتر از اهميت بازيگر است و بايد شرايطی ايجاد کرد که بازيگران سينما اين نکته را دريابند و مسائلی از اين قبيل، و افزودم که برای روشن شدن اين گونه مسائل و ديگر معضلات سينمای ايران و به منظور راهيابی جهت رفع آن هاست که ما در نظر داريم «کنگره بررسی مسائل فيلم ايرانی» را تشکيل بدهيم.

در اين مرحله از گفت و گو، مجيد محسنی که تا آن وقت ساکت نشسته بود و به حرف ها گوش می کرد، بالاخره وارد گود شد و با ذکر مقدماتی درباره مطبوعات ايرانی و فرنگی و اين که آن ها اغلب هنرمندان را سوژه مطالب و خبرهای راست و دروغ خودشان قرار می دهند تا نسخه های بيشتری از روزنامه ها يا مجلاتشان را بفروشند، دنباله حرف شباويز را گرفت و گفت: «شايد بعضی ها نمی دونن که عده زيادی از اين هنرپيشه ها اشخاصی هستن که شعور اين کار رو دارن؛ عاشق اين کار هستن. هر کدوم ده سال، پونزده سال، بيست سال، سی سال سابقه خدمت دارن. همچين هم نيست که بتونن اين طور توی مجلات راجع به اين ها بنويسن. چيزی که هست نمی دونم چطور شده بعضی از مجلات به يک صورت بدی راجع به مسائلی، اصلا حالا اگه راجع به فيلم يک هنرمند، راجع به کارگردانی، هنرپيشه ای و يا بازی او بنويسن و انتقاد بکنن اين خيلی خوبه ولی يک مسائلی رو می گيرن مطرح می کنن که اصلا ربطی نداره بکارهای هنری. خب اگر اينطور باشه تمام اين مردمی که تو اين دنيا و اين مملکت زندگی می کنن و سرشناس هستن بايد راجع به زندگی خصوصی اين ها بردارن بنويسن. تازه ما از زندگی خصوصی مون وحشتی نداريم. اگر اونچه می نويسن درست باشه، اگر صحيح باشه، خب بنويسن. بيشتر ميگرن با هزار آب و تاب، با هزار کنايه می نويسن، بعد هم بهشون که رجوع ميشه ميگن معذرت می خوايم؛ اينجوری به ما گفتن، فلان کس اينطور گفته يا نوشته، خب حالا يه تکذيب بنويسيد!»

بعد از اين مقدمات رفت سر موضوع «مبتذل» خواندن فيلم های ايرانی که معلوم بود با آن مشکل داشت و گفت: «... اگر فيلم مبتدل تو اين مملکت ساخته ميشه - که من روش حرف دارم تازه - فيلم مبتذل يعنی چی؟ يعنی يه فيلمی رو که با يه سرمايه کمی می سازن و سعی می کنن مسائلی توش مطرح بشه که فروشش زياد بشه که پول به دست بياد. خب همين کار رو بعضی از مجلات هم می کنن. يعنی چيزهای جنجالی توخالی می نويسن، بعد فردا يا دو هفته ديگه تکذيب ميشه. ميگن خب بشه چون اون کار خودش رو کرده، اون خبر جنجالی دروغ رو برای چی نوشته، برای اين که فروشش بيشتر بشه. عکس لخت و غيره و ذالک چرا چاپ می کنن؟ برای اين که فروششون بيشتر بشه؛ تيراژشون بيشتر بشه. اين هم همونه ديگه. پس بايد مقايسه کرد و گذاشت کنار هم. اگر که فيلم ما خدای نکرده مبتذله، يعنی بعضی از فيلم هامون مبتذله، بعضی از مجلاتمون هم مطالبش مبتذله. هيچ توفيری نمی کنه. همه مون در يه راه داريم قدم بر ميداريم.»

و بعد يکباره، پس از انداختن توپ به زمين مطبوعات آن موقع و مقايسه آن ها با سينمای ايران - که چندان هم پرت و نادرست نبود - حرف اصلی اش را زد و گفت: «به عقيده من اصلا اينجور مصاحبه ها که "چه کنيم که فيلم های فارسی بهتر بشن يا از اين هم پيش تر برن"، اين رو من فکر می کنم با اتحاديه صنايع فيلم ملی بايد در ميون گذاشت. چرا؟ چون اون ها سرمايه گذار هستن. يک هنرپيشه چيکار می تونه بکنه؟ رلی بهش ميدن، اگر اين رل رو بد بازی کرد، هر چه هم کارگردان گفته باشه اين نتونسته اجرا کنه، خونه آخرش دستش رو ميگيرن ميگن آقا خوش اومدی؛ اين قسط اول رو هم بگير نمی خوايم، تو استعداد اين کار رو نداری. خون که به پا نميشه. ردش می کنن ميره. اونوقت می رسه نوبت کارگردان. آيا به کارگردان بايد ايراد گرفت که چرا اين فيلم رو اينطوری ساختی؟ نه، باز اين تازه يه کسيه که حقوق بگير تهيه کننده فيلمه که ميگه اين داستان رو می خوام برام بسازی؛ می خوای بساز نمی خوای نساز. اين هم می بينه که کارش اينه، حرفه اش اينه، اگر دو تا سه تا فيلم رو پس بزنه اصلا ديگه کسی کار بهش نميده، پس ميره سر نخ اصلی؛ يعنی اونجا که سرمايه گذار باشه.»

هر چند معنای استدلال مجيد محسنی اين بود که «سر نخ کار دست تهيه کننده هاست چون آن ها تصميم گيرنده و صاحب فيلم ها هستند و اگر فيلم ايرانی "مبتذل" است مسئوليتش با آن هاست» ولی در عين حال نظرش اين بود که اولا فيلمسازی هم يک نوع کسب و کار و تجارت است و توليدکننده فيلم در پی جلب مشتری بيشتر و فروش بيشتر و درآمد بيشتر است و نمی شود از اين بابت به او ايراد گرفت، و دوم اين که توليد فيلم های خوب و به اصطلاح «هنری» و «فستيوالی»، هر چند با سرمايه کم و استفاده از بازيگران و عوامل دوره ديده و کارآزموده ساخته شده باشند، گره گشای کار نيست چون: «آيا هيچ کشوری رو شما سراغ داريد که فقط با فيلم های کم خرج درجه يک و سطح بالا که گاه گاهی می سازن - مثلا آمريکائی ها و اروپائی ها ساختن؛ يه دونه فيلم در سال - برای اين که کمپانی سازنده ثابت کنه که آقا ما فيلم های به اصطلاح طراز اول هم می سازيم، با مخارج کم، رنگی هم نيست، حتی سينماسکوپ هم نيست، نمی دونم پرشکوه و جلال هم نيست، خيلی ساده، ولی تا اين حد موفق ميشه که برنده جايزه ميشه - [بتونه صنعت سينماش رو ادامه بده؟] اينجور فيلم ها رو فقط برای اين می سازن که نشون بدن بلدن، نشون بدن که بابا ما هنر اين کار رو داريم. ولی اين هنر رو در سال يه دفعه ميشه نشون داد، که يه سوژه ای گير بيارن که جنبه های انسانی داشته باشه، و هنری باشه، تا يه فيلم کم خرج آبرومند بسازن. ولی با اين فيلم ها نميشه بازار رو بدست آورد. اکثر فيلم هائی که الآن داره در دنيا ساخته ميشه تجارتيه. يعنی يه کشور نمی تونه بازار سينمای جهانی پيدا کنه و [در عين حال] کارش اين باشه که در سال [فقط] دو تا سه تا فيلم بسازه که [از لحاظ هنری] طراز اول باشه و شکوه و جلال هم نداشته بابشه. بنا بر اين، اين يه کاريه که سرمايه می خواد و وقتی پای سرمايه اومد وسط حساب سود و زيان رو هم بايد کرد.»

حرف تمامی دست اندرکاران سينمای حرفه ای آن روز، از تهيه کنندگان گرفته تا فيلمنامه نويس ها و کارگردان ها و بازيگران، در دفاعی که از فيلم هاشان می کردند، همين بود که «بازار طالب چنين متاعی است و ما هم برای نتيجه گرفتن از سرمايه ای که در اين کار می گذاريم ناچاريم آنچه را که مردم می خواهند برای آن ها توليد کنيم.» حرف ما و اکثر منتقدان فيلم ها و روشنفکران و فيلمسازان تحصيلکرده، اما، در برابر اين منطق به ظاهر درست، اين بود که «ولی اکثرا تهيه کنندگان و شمار بزرگی از فيلمنامه نويس ها و کارگردان ها و بازيگران سينما علم و آگاهی و تخصصی در خصوص حرفه ای که برای خودشان انتخاب کرده اند ندارند و چون از چم و خم توليد فيلم و الزامات آن بی اطلاع هستند، در نتيجه، "جنس نامرغوب" توليد می کنند و اين ديگر ربطی به "پسند بازار" و يا موضوع "عرضه و تقاضا" ندارد چون معلوم است که اگر جنس مورد تقاضای مردم (که همان فيلم داستان گوی جذاب و سرگرم کننده باشد) بصورتی درست و "مرغوب" ساخته و عرضه شود، طبيعتا مورد اقبال و پسند بيشتری قرار خواهد گرفت.»

نکته ديگری که درکش و هضمش برای اکثر دست اندرکاران آن وقت سينما سخت بود، تفاوت بين «محتوا و ارزش و مرغوبيت» فيلم با «امکانات تکنيکی و ابزار و لوازم فنی» بود. بطوری که، مثلا، در همان مصاحبه، مجيد محسنی به منظور اثبات پيشرفت کار سينما و فيلمسازی در ايران، گفت: «شما يکی دو تا، سه تا، از اون فيلم هائی رو که خود ماها اون قديم ها بازی می کرديم، مثل "توفان زندگی"، "شرمسار"، نمی دونم "زندانی امير"، اونجور فيلم ها رو، الآن ببينيد و بعد نگاه کنيد به فيلم هايی که اخيرا ساخته ميشه بصورت سينماسکوپ، رنگی... نگاه کنيد به رنگ، به لابراتوار، به صدابرداری، به امور فنی، به هر چيزش که بخواهيم بسنجيم [می بينيم] پيشرفت کرده؛ حتی کارگردانی و کار هنرپيشه ها...»

و چون از نظر آن ها سر نخ همه مشکلات بر می گشت به مساله پول و سرمايه گذاری، يکی از گله هاشان هم اين بود که دولت به صنعت سينمای ايران کمک نمی کند. عباس شباويز، در آن مصاحبه، در اين زمينه گفت: «... با توجه به اين که در طول پونزده سال گذشته از طرف مقامات مسئول مملکتی هيچ نوع کمکی و پشتيبانی از اين صنعت نشده...» [روشن است که منظور او از سال ۱۳۳۲ و زمان کودتای ۲۸ مرداد تا زمان انجام اين گفت و گو در سال ۱۳۴۷ بود.]

مجيد محسنی در اين زمينه و در ادامه حرف شباويز گفت: «شما يه صنعتی رو بسنجيد تو مملکت که نه وام [دولتی] گرفته باشه، نه وام صنعتی گرفته باشه، دولت هم هيچ تشويقی که نکرده هيچ، جلوی واردات [فيلم های خارجی] رو هم نگرفته... واقعا شما اگه دقت بکنين هر کارخونه ای رو - بخصوص اخيرا و در اين چند سال انقلاب [سفيد] که خب حقيقتا وزارت اقتصاد فعاليت جابی داشته - اين همه کارخانجات رو که تاسيس شده در ايران، در مقابل می بينين يه کارخونه که باز شده بلافاصله دستور دادن که واردات مشابه [جنس اون کارخونه] کمتر بشه. [در حالی که] اگه برين تعداد فيلم هائی که قبل از صنعت سينمای ملی ايران وارد می شده آمار بگيرين، می بينين نه تنها کم نشده بلکه خيلی از حد معمول هم زيادتر شده... کدوم کشور رو ما دستور داديم که در مقابل ده تا فيلمی که صادر می کنه [به ايران] اقلا دو تا فيلم فارسی رو بخره؟... کاری به اين نداريم که اين فيلم های ما خوبه يا بده، اين صنعت داخلی ما بايد تقويت بشه... ولی همونطور که آقای شباويز فرمودن همين ترقی و پيشرفتی رو هم که سينمای ما کرده برای اين بوده که روی پای خودش ايستاده. الآن استوديوها مجهز شدن نسبتا. فيلم ها رو که آدم می بينه، با وجود همه اين انتقادها، خيلی تفاوت کرده [در حالی که] نه وامی گرفتن نه بخشودگی مالياتی داشتن نه کمک های ديگه بوده؛ هيچی نبوده...»

در ادامه اين گفت و گوی مفصل امير شروان، داريوش اسدزاده و احمد قدکچيان دوباره برگشتند به موضوع نقش و اهميت مطبوعات در ساختن ذهنيتی خاص عليه فيلم های ايرانی در جامعه و اين که با چاپ مقالات و مطالب انتقادی و همينطور «عکس و تفصيلات» برخی افراد که سنخيت زيادی هم با سينما ندارند، باعث بدنامی سينمای ايران و هنرمندان شده و شرايطی بوجود آورده اند که خيلی ها، علی رغم اين که فيلم های ايرانی را دوست دارند و به ديدن آن ها می روند، در مجالس و محافل اين طور وانمود می کنند که از فيلم ايرانی بيزارند و فقط فيلم های خارجی را تماشا می کنند. احمد قدکچيان در صحبت هايش در اين زمينه به نکته جالبی اشاره کرد. او گفت: «بدبختی اينه که با تمام گرفتاری هائی که داريم مطبوعات فقط از فيلم فارسی انتقاد می کنن در حالی که چيزهای قابل انتقاد در اين مملکت به حد وفور وجود داره ولی اين فقط و فقط فيلم فارسيه که اين قدر ازش انتقاد ميشه...»

علاوه بر بحث های فوق، در جريان اين مصاحبه، يک جا به موضوعی اشاره شد که از نظر من کاملا تازگی و جنبه خبری داشت و آن اين که حميد قنبری ضمن برشمردن برنامه های مختلفی که برای ارتقاء سطح دانش و آگاهی اعضاء «سنديکای هنرمندان فيلم ايرانی» و تشويق آن ها به جدی گرفتن کار و هنرشان در نظر گرفته شده، گفت: «ما می خواهيم برای فيلم های سال ۴۷، از اول فروردين تا آخر اسفند، که آمده روی اکران فستيوالی بذاريم در ماه ارديبهشت سال آينده، يه هيات ژوری بذاريم، که بتونيم يه جوائز خيلی بزرگ بديم به بهترين سناريست، بهترين فيلمبردار، بهترين کارگردان، بهترين هنرپيشه زن و مرد، بهترين دکور و... از اين قبيل. فعلا آقای نخست وزير [اميرعباس هويدا] و «کانون فيلم» [با مديريت فرخ غفاری] تقبل کردن که هر کدوم يه جايزه ای بدن... اين اولين باره که می خوايم اين فستيوال داخلی رو برگزار کنيم و اين هم وظيفه سنديکای ماست. البته چون فيلم ها دست اتحاديه صنايع فيلم مليه اون ها گفتن خودشون می خوان اين کار رو انجام بدن. گفتيم بسيار خب، ما منظورمون پيشرفت اين صنعته، اگر اين فستيوال تشکيل و برگزار بشه - که حتما هم ميشه چون اگر اون ها نکنن ما خواهيم کرد - خواهيد ديد که تهيه کننده ها تشويق ميشن، هر تهيه کننده ای که پنج تا فيلم می سازه خواه ناخواه دو تا هم برای فستيوال می سازه. و به اين ترتيب سطح فيلم های ما بالا ميره و سال به سال بهتر از سال قبل ميشه...»

و اين، البته، همان طرحی بود که بالاخره توسط رئيس «اتحاديه صنايع فيلم ملی»، مهدی ميثاقيه، به منظور تبليغ و ترويج هرچه بيشتر فيلم های ايرانی - با اعمال نفوذ، کنترل و زيرنظر خودش - قاپيده و توسط علی مرتضوی، مدير مجله «فيلم و هنر»، ارگان غيررسمی «اتحاديه»، بعنوان «جايزه سپاس» به مورد اجرا گذاشته شد و اولين سری جوائز را - بدون داشتن هيات انتخاب و داوری - در روز سه شنبه ۱۳ خرداد سال ۱۳۴۸ در سينما «کاپری» (متعلق به مهدی ميثاقيه) به عوامل سازنده و بازيگران اصلی سه فيلم پرفروش و محبوب مردم از استوديوهای «ميثاقيه»، «پارس فيلم» و «پوريا فيلم» اهدا کرد.

و اما آنچه از زبان رئيس و اعضاء هيات مديره «سنديکای هنرمندان فيلم ايرانی»، در گفت و گوی آن ها با من، در مجله «فيلم» انتشار يافت بدون واکنش نماند و اتفاقا يکی از همکاران قديمی خود آن ها، به نام حسين مدنی، که سناريست و کارگردانی با سابقه و شناخته شده بود، روزی به دفتر مجله آمد و مطلبی را که بعنوان «نامه سرگشاده» خطاب به من نوشته بود در اختيارم گذاشت و خواست که آن را بعنوان واکنشی بر مصاحبه مذکور در مجله چاپ کنم.

حسين مدنی در آن نامه سرگشاده که در شماره هشتم مجله «فيلم» و در حاشيه ادامه مصاحبه با رئيس و اعضاء هيات مديره «سنديکا» به چاپ رسيد، پس از مقداری تعريف و تمجيد از راه و روش مجله و ابراز خرسندی از اين که «توانسته است جای خود را در ميان عده زيادی از هموطنان و محافل هنری باز نموده و يک شبه ره صد ساله را بپيمايد»، نوشته بود: «از آنجا که به بی نظری و بی غرضی شما در امر انتشار مطالب انتقادی ايمان دارم، با مطالعه مطلب "کارنامه يک ساله سنديکا"... بر آن شدم که حاشيه ای بر متن آن رقم بزنم و مطالبی را گوشزد کنم که... طرح مسائلی است در پيرامون مطالب عنوان شده از سوی اعضاء محترم هيات مديره سنديکا.»

او آن گاه، و پس از آن که خود را بعنوان «يکی از اعضاء کوچک سنديکای هنرمندان فيلم ايرانی» معرفی کرده و از اميدهای اوليه اش به اقدامات سنديکا سخن گفته بود، نوشته بود: «... سرانجام يک سال از عمر سنديکا گذشت. هيچ کميته ای در ظرف اين مدت فعاليتی نکرد، هيچ قدمی در راه احقاق حقوق افراد برداشته نشد، هيچ يک از بازرسان طبق موازين قانون سنديکا و طبق مواد اساسنامه و آئين نامه [آن] از فعاليت افراد بی صلاحيت جلوگيری نکردند. با اين که از طرف وزارت فرهنگ و هنر پرسشنامه هائی به منظور شناخت افراد ذيصلاحيت به سنديکا فرستاده شده بود، هيات مديره محترم نتوانست اين امر را که موجب همکاری های ذيقيمت وزارت فرهنگ و هنر در آينده می شد از اعضاء بخواهد و آن را در راس موعد انجام دهد. کميته انتشارات قدمی در شناسائی بيشتر سنديکا برنداشت، فقطه آنچه که در خلال يک سال گذشته از طرف سنديکا منتشر گرديد حرف بود و حرف بود و حرف. در ابتدا قرار بود که مساله بيمه هنرمندان عملی گردد ولی اين هم چيزی نبود جز حرف!»

حسين مدنی در ادامه و پس از انتقاد از گفته های رئيس و اعضاء هيات مديريه «سنديکا» در باره تشکيل «باشگاه هنرمندان» به منظور گردهم آوردن هنرمندان و ايجاد وسائل تفريح و سرگرمی آن ها بجای اقدامات سازنده در جهت رشد آگاهی و توانائی های هنری اعضاء سنديکا، نوشته بود: «من نمی دانم هدف از تشکيل سنديکا اصولا اين است يا اين که بيايند کارها را کلاسه بندی کنند، بيايند بگويند کارگردان بايد فقط کارگردانی اش را بکند، هنرپيشه بايد جلو دوربين فقط بازی اش را بکند، فيلمبردار بايد هواسش به فيلمبرداری باشد، و در نتيجه اعضاء سنديکا بايد همگی بکوشند تا سينمائی را به مردم ارائه بدهند که موجب سربلندی کشور باشد... باعث پيشرفت اين تجارت مهم و يافتن بازارهای خارج از کشور باشد. يا مثلا در مورد فستيوال سينمائی که قرار است در پايان سال جاری برگزار شود، به عقيده من اگر مروری به فيلم های همين سال بکنيم خواهيم ديد که متاسفانه اين اقدام هم مانند اقدامات ديگر بدون تعمق و انديشه بوده است. بايد قبول کنيم که هيات مديره محترم تا بحال آن طور که بايد انجام وظيفه نکرده است. يک عضو هيات مديره بايد متوجه مسئوليت بزرگی که به عهده اش گذارده شده باشد و بداند که بی خود جمع نشده اند تا به او رای بدهند و او فقط چنين عنوانی را با خود يدک بکشد و به آن مباهات کند. او نه تنها بايد جواب کليه اعضاء را بدهد بلکه در مقابل ده ها هزار تماشاگر و علاقه مند سينما هم مسئول است. آن ها بايد دور هم بنشينند و تکليف سينما را معلوم کنند... اين آخرين تيری است که از ترکش هنرمندان رها شده و چنانچه خدای نخواسته به هدف نرسد آن وقت است که بايد متاسفانه برای آخرين بار ميدان را خالی کنيم و عطای سينمای بومی را به لقايش ببخشيم و پی کار خودمان برويم.»

به اين ترتيب معلوم بود که خيلی از آن طرح ها و برنامه ها و «اهداف» مطرح شده در سخنان رئيس و اعضاء هيات مديره «سنديکای هنرمندان فيلم ايرانی» صرفا جنبه نمايشی و تشريفاتی و يا، در بهترين شکل خود، «ايده آليستی» داشته و روشن بود که در ميان خود اعضاء سنديکا هم بر سر عملکرد آن بحث و جدل و بگو مگو وجود دارد؛ بحث و جدلی که انتشار بخش هائی از آن در مجله «فيلم» پای نويسندگان ديگر نشريات و برخی از فيلمسازان تحصيلکرده و نيز فيلمنامه نويس های حرفه ای را به ميان کشيد و ما را هم به فکر طرح اقتراحی در باره وضعيت کلی سينمای ايران انداخت که مجموعا جنجال بزرگی آفريد و کشمکش سختی ميان مخالفان و موافقان به راه افتاد. ماجراهائی که در بخشی ديگر از اين خاطرات به آن ها خواهم پرداخت.

ــــــــــــــــــــــــ
• چگونه روایت ایرانی فیلم معروف "گراجوئت" با شرکت من و توران مهرزاد ساخته شد! بخش نخست خاطرات سینمایی تقی مختار
• فریدون گله که بود و «کندو»ی او چگونه ساخته شد٬ بخش دوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• ناصرخان از کلاه مخملی متنفر بود! بخش سوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه «سلطان قلب ها» غفلتا «ضربه فنی» شد! بخش چهارم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه من از بازی در فیلمی به کارگردانی خودم حذف شدم! بخش پنجم خاطرات سینمایی تقی مختار
• کارگردانی فیلم "تعصب" برای من سرشار از درس و تجربه بود، بخش ششم خاطرات سینمایی تقی مختار
• خسرو هریتاش؛ فیلمساز مهمی که در سایه ماند، بخش هفتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• همه چيز با انتشار مجله «فيلم» آغاز شد...، بخش هشتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا انتشار مجله "فيلم" موجب نگرانی تهيه کننده‌ها شد، بخش نهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• حرکت در جهت ايجاد يک "سينمای ملی"، بخش دهم خاطرات سینمایی تقی مختار


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016