دوشنبه 20 مهر 1383

خاتمي در همايش بزرگداشت لسان‌الغيب : يكي از بزرگترين تهديدها در جامعه‌ي ديني، ترويج زهدفروشي و رياكاري و تزوير است، ايسنا

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس سياسي

رييس‌جمهور شب گذشته در همايش بزرگداشت لسان‌الغيب، حافظ شيرازي، گفت حافظ، حافظه‌ي قومي ماست؛ بي‌شك شناخت او، شناخت وجوه پوشيده وجود ايرانيان است.

به گزارش خبرنگار اعزامي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، مشروح سخنراني حجت‌الاسلام والمسلمين «سيدمحمد خاتمي» به اين شرح است:

«بسم الله الرحمن الرحيم

روشن از پرتو رويت نظري نيست كه نيست

منت خاك درت بر بصري نيست كه نيست

ناظر روي تو صاحب نظرانند آري

سر گيسوي تو در هيچ سري نيست كه نيست

اشك غماز من ار سرخ برآمد چه عجب

خجل از كرده خود پرده‌دري نيست كه نيست

تا به دامن ننشيند ز نسيمش گردي

سيل خيز از نظرم رهگذري نيست كه نيست

تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند

با صبا گفت و شنيدم سحري نيست كه نيست

من از اين طالع شوريده برنجم ور ني

بهره‌مند از سر كويت دگري نيست كه نيست

از حياي لب شيرين تو اي چشمه نوش

غرق آب و عرق اكنون شكري نيست كه نيست

مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان خبري نيست كه نيست

شير در باديه عشق تو روباه شود

آه از اين راه كه در وي خطري نيست كه نيست

آب چشمم كه بر او منت خاك در توست

زير صد منت او خاك دري نيست كه نيست

از وجودم قدري نام و نشان هست كه هست

ور نه از ضعف در آنجا اثري نيست كه نيست

غير از اين نكته كه حافظ، ز تو ناخشنود است

در سراپاي وجودت هنري نيست كه نيست

«حافظ» لعب يكي از بزرگترين شاعران جهان، مطابق آنچه از ارباب تراجم و تذكره‌نويسان ذكر كرده‌اند، ناشي از آن بود كه خواجه شمس‌الدين محمد، حافظ قرآن مجيد بود و آن كتاب عزيز را با چهارده روايت از حفظ مي‌خواند:

عشقت رسد به فرياد، گر خود بسان حافظ

قرآن زبر بخواني، بر چهارده روايت

ولي كم نبودند - و امروز نيز نيستند - كساني كه حافظ قرآن مجيد بودند؛ تنها از حفظ خواندن كتاب كريم، گرچه في نفسه فعل بافضيلتي است، اما براي حافظ شدن، كفايت نمي‌كند، حافظ خود توجه ما را به نكته‌اي مهم جلب مي‌كند.

ز حافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد

لطائف حكما با كتاب قرآني

آن «لطائف حكما» يا «لطائف حكمي» كه حافظ مدعي جمع بين آنها و قرآن است چيست؟ در اينجا به اختصار مي‌توان توضيح داد كه دقت در اين بحث، به چه دليل، يكي از مسؤوليتهاي بزرگ فكري، هنري، فرهنگي و سياسي امروز ماست و چرا حافظ، امروز مي‌تواند ما را در رويكردي انساني به مسائل اصلي اجتماعي و سياسي، ياري كند.

همه حافظان و مفسران قرآن، هميشه فهم درستي از آن نداشته‌اند. منظور از «فهم درست»، تنها فهمي نيست كه از لحاظ نظري، داراي منطقي استوار و خالي از تناقض باشد، بلكه بيش از آن، فهمي را بايد «درست» خواند، كه در سطح تنظيم روابط اجتماعي و سياسي،‌ موجب پيدايش مناسباتي شود كه نهايتا زندگي مردم را سامان دهد، عدالت و آزادي و نشاط به ارمغان آورد و از اندوه و پريشاني و اغتشاش بكاهد.

بنابراين اين سؤال ما، وجه و عمقي ديگر پيدا مي‌كند؛ آيا مي‌توان فهم حافظ از قرآن را به معنايي كه توضيح داديم، «فهمي درست» خواند. جواب به اين سؤال آسان نيست، مخصوصا دشواري راه، وقتي بيشتر درك مي‌شود، كه به موانع و مشكلات راهي كه بايد براي كسب پاسخ پيمود، توجه دقيق‌تري بكنيم.

جست‌وجو و تحقيق در باب مسائل اجتماعي در لابه‌لاي متون ادبي و فلسفي، كار بسيار خطيري است. مهمترين خطري كه ما را تهديد مي‌كند، تلقي انتزاعي از مفاهيم سياسي و اجتماعي و تطبيق اين مفاهيم انتزاعي با شعر و حكمت و هنر قديمي است؛ گاهي اين كار موجب پيدايش مباحثي مي‌شود كه تنها از باب لطائف و طرائف مي‌شود به آنها نگريست؛ مثلا اگر كسي از شعر حافظ كه توصيه به عدل مي‌كند، تفسير سوسياليستي بكند، معلوم مي‌شود كه نه از شعر حافظ چيزي مي‌فهمد و نه از ماجراي سوسياليسم در جامعه‌شناسي سياسي و اقتصاد و فلسفه‌ي سياسي، دانش عميقي دارد.

پس منظور ما از اين جمله كه مي‌گوييم «حافظ امروز مي‌تواند ما را در رويكردي انساني به مسائل اصلي اجتماعي و سياسي، ياري كند» چيست؟

بديهي است از تعابير مردم دوستانه‌ي قدماء ما، نمي‌توان آن را طرفدار دموكراسي دانست و آزادي صوفيانه را نمي‌توان تعلق خاطر ايشان به ليبراليسم دانست.

اما از طرف ديگر، مسائلي در زندگي اجتماعي امروز ما وجود دارد كه از حيث صورت و معني با آنچه در زمان حافظ بوده است، تفاوتي ندارد و امداد و هدايتي كه امروز مي‌توان از حافظ انتظار داشت، طبعا در حوزه‌ي همين مسائل خواهد بود.

مسائل مشترك ديروز و امروز جامعه ما، لاجرم ناشي از وحدت بعضي از نهادهاي اصلي زندگي اجتماعي ماست و از ميان آن نهادهاي اصلي مشترك، طبع ديني زندگي اجتماعي ما، بيش از سايرين حائز اهميت است.

جامعه‌ي ديني، جامعه‌اي نيست كه حقايق ديني بي‌هيچ نقض و عيبي، به نحو تام و تمام، در ضمن مناسبات اجتماعي، متحقق و متجسم شده باشد، فرض چنين امري، خالي از تناقض نيست؛ زيرا جامعه‌ي انساني، جامعه‌اي است فراهم آمده از همه خصوصيات بشري و از جمله‌ي خصوصيات بشري، ضعفها و نقص‌ها و محدوديت‌هاي وجود بشري است. فرض جامعه‌اي كه حقايق ديني در ضمن مناسبات واقعي زندگي به نحو كامل تجسد و تعين پيدا كند، فرضي است كه مستلزم وجود فرشته به‌جاي آدمي است. فرشتگان، گناه و عصيان را نمي‌شناسند. اما جامعه انساني فراهم آمده از انسانهاي ضعيف و محدود است و اين محدوديت از جمله شامل فكر و فهم ايشان نيز مي‌شود.

تلقي از انسان به عنوان موجودي كه كامل نيست، ولي طالب كمال است، بذاته غير از تلقي انسان به عنوان موجوي بي‌نقص و بي‌عيب و كامل است. اگر كسي از پذيرش اين حقيقت آشكار،‌ تن بزند،‌ همه‌ي راه‌حلهايي كه براي حل مشكلات اجتماعي پيشنهاد مي‌كند، نه‌تنها هيچ مشكلي را مرتفع نمي‌كند، بلكه موجب پيدايش مشكلاتي مي‌شود كه يكي از آنها نفاق و ريا و تزوير است.

كسي كه رياكار است و خود را عين حق و عدل قلمداد مي‌كند، در حقيقت مدعي تملك فضائلي است كه فاقد آن است، اما او مي‌كوشد تا از همين فقدان، با تزوير و نفاق، فضيلتي جعل كند، تا بتواند از مزاياي آن فضيلت به منافع مادي و امتيازهاي اجتماعي نائل شود، بي‌دليل نيست كه بزرگترين گروهي كه حافظ هيچ فرصتي را براي افشاي بطلان فعل و نظر ايشان از دست نمي‌دهد، منافقان و مزوران و اهل روي و ريا هستند. اما فاصله گرفتن از رياكاران ممكن است با اندكي كج‌فهمي به معني تفاخر به فسق و فجور باشد، خطايي كه به هيچ‌وجه از خطاي اول، كوچكتر نيست؛ حافظ درست در اينجاست كه به كمك ما مي‌آيد:

دلا، دلالت خيرت كنم به راه نجات

مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

اگر كسي حافظ ما را نشناسد و از او بشنود كه مي‌گويد:

حافظ به خود نپوشد اين خرقه‌ي مي‌آلود

اي شيخ پاك دامن، معذور دار ما را

ممكن است طنز زيباي او را درنيابد و يا او را شخص بي‌مبالاتي فرض كند كه از طعنه و تسخر به متدينين، هيچ ابايي ندارد؛ ولي توجه به واقعيتهاي زندگي حافظ، ما را در درك كلام او مخصوصا در حوزه‌ي بحث ما، كمك بسياري مي‌كند.

محمد گلندام، كسي كه ديوان حافظ را جمع كرده است و بر آن مقدمه نوشته و با او معاصر است،‌ او را شخصي معرفي مي‌كند كه در كتب شرعي و تفاسير قرآن متتبع و محقق بوده است، گلندام، «او را چندين بار در مجلس درس قوام‌الدين ابوالبقا عبدالله بن محمود بن حسن اصفهاني شيرازي» مشهور به «ابن الفقيه نجم» عالم معروف به قراآت سبع و فقيه بزرگ عهد خود ديده و غزلهاي سحارش را در همان محفل علم و ادب شنيده بود.»(1)

بايد بتوانيم تصور كنيم كه حافظ در مجلس درس فقه و قرائت قرآن مي‌خوانده است:

مي‌ خور كه شيخ و حافظ و مفتي و محتسب

چون نيك بنگري، همه تزوير مي‌كنند

بسيار ساده‌لوحانه خواهد بود اگر فكر كنيم حافظ مخاطب خود را آن هم در حلقه درس فقه و قرآن به ميگساري دعوت مي‌كرده است؛ اگر اين نيست - كه مطابق تمام قرائن و شواهد و اشعار ديگري از خود او مثل اينكه مي‌گويد:

صبح‌خيزي و سلامت طلبي، چون حافظ

هرچه كردم، همه از دولت قرآن كردم

نمي‌تواند چنين باشد - پس حقيقتا او چه مي‌خواسته بگويد و ما چگونه مي‌توانيم از صراحت لفظ او، به معني پوشيده در پس پشت شعر او عطف عنان كنيم؟

گشودن اين بحث، طبعا ممكن نيست، اما توجه به يكي از مهمترين نكات، براي تكميل بحث ما، غيرقابل اجتناب است:

جامعه‌ي ايران از ديرباز، حتي قبل از اسلام جامعه‌اي بوده است ديني؛ يعني دين، هم ملاك فضيلت بوده است و هم معيار عمل صالح؛ اين خصوصيت تا امروز نيز وجود دارد و وجود همين خصوصيت واحد است كه مجوز استمداد از فكر و شعر حافظ را براي بهتر كردن زندگي اجتماعي ما صادر مي‌كند.

جامعه‌ي ديني را خطرهايي چند، تهديد مي‌كند. يكي از بزرگترين تهديدها، ترويج زهدفروشي و رياكاري و تزوير است. زيرا وقتي امكانات و امتيازات سياسي و اجتماعي، به حسب دينداري و شريعت‌مداري تقسيم مي‌شود، كساني كه فاقد حقيقت دين و طالب امتيازات دنيا هستند، راه را در دين‌فروشي و تظاهر به احكام ديني مي‌بينند. اين خطر باعث تضعيف دين و تقويت تزوير و ريا مي‌شود؛ در اين صورت كسي كه حافظ قرآن است و شاگرد فقه مي‌سرايد:

منم كه گوشه ميخانه، خانقاه من است

دعاي پيرمغان، ورد صبحگاه من است

البته اين زبان و اين تعابير اختصاصي به حافظ ندارد، اما بي‌شك او بود كه آنها را در غزل خود «چون نگين در مقام خود» بنشاند و غزل فارسي را به مرتبه‌اي رساند كه نه تنها عبور از آن به نظر محال مي‌رسد، بلكه نزديك شدن به آستانه كلام قدسي و تقرب به درگاه «شعر تر شيرين» او براي ديگران به مثابه «جنباندن حلقه‌ي اقبال ناممكن» است.

خيال چنبر زلفش فريب مي‌دهد حافظ

نگر تا حلقه‌ي اقبال ناممكن نجنبائي

توجه به اين بحث شايد نكته‌ي ديگري هم در امر معرفت طبقات و اصناف متفكران و عالمان و شاعران اسلامي و ايراني به ما بياموزد.

معمولا در كتاب‌هاي تاريخي، ادبي، كلامي و فلسفي از اختلافات حل ناشدني ميان فقيهان و صوفيان و فيلسوفان و متكلمان و محدثان بحث مي‌شود؛ معلوم است كه اختلافات بين ايشان واقعي است و نمي‌توان آن را انكار كرد؛ اما از طرف ديگر، بسياري از فقيهان نامدار را مي‌شناسيم كه معلم عرفان بوده‌اند و بسياري از محدثان معروف وجود دارند كه اهل فلسفه و كلام و عرفان بوده‌اند.

شرح ملاصدرا بر اصول كافي و كتب حديث فيض كاشاني و تفسير قرآن ابن عربي و زبان و فكر ديني رييس فيلسوفان اسلامي يعني ابن‌سينا و استهشادات قرآني سهروردي همه از مصاديق اين امر هستند، با كمال تاسف فرصت آن نيست كه در اينجا به وجوه مغفول اين بحث، توجه بيشتري بكنيم و توضيح دهيم كه به چه دليل اين بزرگان، مرزهاي فلسفه و كلام و تفسير و عرفان را، نه تنها مرزهاي غير قابل عبوري تلقي نكرده‌اند، بلكه بسياري از ايشان از وحدت ميان قرآن و برهان و عرفان بحث كرده‌اند؛ شايد تنها بتوان به اين نكته توجه كرد كه آن «دلايل» هر چه بوده، بي‌شك «زبان شعر» در اين ميان، تاثير كم‌نظير داشته است.

اين تاثير تا زمان ما نيز ادامه دارد؛ فقيه و مجتهد بزرگ زمان ما، حضرت امام (ره)، هم، مدرس بزرگ فلسفه بود و هم استاد بي‌نظير عرفان؛ اما «زبان وحدت‌بخش شعر» و تعلق خاطر ايشان به اين زبان و مخصوصا به بزرگان شعر فارسي، باعث سرودن غزل‌هايي مي‌شود كه از حيث صورت و معني، نشان‌دهنده تداوم زبان و فكر عرفاني شعر فارسي است؛ و طرفه اين كه مردم ما، بي‌آنكه الزاما همگي، با درس و بحث، اصطلاحات و تعابير عارفانه را آموخته باشند، مطابق آنچه شايد بتوان آن را «اشرافيت معنوي موروثي زبان فارسي» ناميد، عميقا قادر به دريافت «حال و هواي» چنين اشعاري هستند.

حافظ، حافظه‌ي قومي ما نيز هست؛ بي‌شك شناخت او، شناخت وجوه پوشيده وجود ايرانيان است؛ اگر تا همين امروز سلفي‌گري و ظاهرپرستي كساني مثل ابن‌تيميه در ايران چه در ميان شيعيان و چه در ميان اهل سنت هيچگاه رونق نگرفت، بايد دليل آن را در دولت بي‌زوال زبان شاعران بزرگ ما و از جمله در زبان حافظ دانست.

اهميت بي‌نظير بحث در زبان شعر حافظ و ادب فارسي، از حيث موقعيت سياسي امروز جهان اسلام از تامل در اين نكته، بر ما روشن مي‌شود.

اگر حافظ «آسايش دو گيتي» را تفسير اين دو حرف مي‌داند كه با «دوستان مروت» و با «دشمنان مدارا»، اين توصيه ناشي از فهم اوست نسبت به نظري كه در باب انسان و محدوديت‌هاي وجود او دارد. جامعه‌ي آرماني حافظ، خراب‌آبادي است كه در آن «نقش خودپرستيدن» و تحقير ديگران «نقش خرابي دارد». اين خرابات، آبادترين جاي زمين است؛ جايي كه با دشمنان مدارا مي‌كنند و با دوستان مروت؛ و طبعا در چنين جايي، نه از جنگ خبري است و نه از ظلم. در مقابل، نظريات كساني چون ابن تيميه وجود دارد كه از بيخ و بن با چنين اموري ناآشنا هستند و ميان نگاه آنان به اسلام و مسلماني با آنچه شاعران و عارفان ما مي‌گويند حقيقتا تفاوت از زمين تا آسمان است. مقابله‌ي اين دو نظر، كار را براي سنجش و مقايسه ميان اين دو گروه، آسان مي‌كند. اين مقايسه تنها در سطح مسائل اجتماعي و ارتباط مسلمانان با ساير اقوام و رفتار مسلمانان با يكديگر، باقي نمي‌ماند و به طبقات عميق‌تر فكر كلامي و فلسفي نيز تسري مي‌يابد. تا اين لايه‌هاي زيرين فلسفي و كلامي كه در حقيقت شالوده‌هاي فكري جريان‌هاي اجتماعي و سياسي عالم اسلام است به خوبي از يكديگر بازشناخته نشود، مسائل عالم اسلام، به طور عميق و همه‌جانبه از نگاه محققان سياسي و اجتماعي، پوشيده خواهد ماند. نكته بسيار مهم اين است كه رهبران فكري جريان سلفيه، در راس شعارهاي خود خواستار رجوع مسلمانان به «توحيد» بوده‌اند و سرمنشا همه‌ي نابسماني‌هاي مسلمانان را دورشدن ايشان از «توحيد» مي‌دانسته‌اند و بسياري از اهل اسلام را رافضي و منحرف و سنگ و چوب‌پرست مي‌ناميدند، از عجايب تاريخ اين است كه ديري نگذشت تا همه‌ي مسلمانان توانستند با چشم سر ببينند كه دعوت‌كنندگان به «توحيد خالص» وقتي به قدرت رسيدند، از تشكيل سپاه واحد با استعمارگران ابا نداشتند.

كيست كه نداند، اگر تا ديروز پرداختن به اينگونه مسائل تفنن ادبي يا تجمل فلسفي، محسوب مي‌شد، امروز از نان شب براي زندگي مادي و معنوي مسلمانان و از آن ميان، ما ايرانيان حياتي‌تر است.

اگر بسياري از اختلافات در ميان مشارب و مذاهب عالم اسلام امروز براي ما صوري، لفظي و بي‌اهميت جلوه مي‌كند، اختلاف ميان فهم كساني مثل حافظ از يك طرف و ظاهربينان از طرف ديگر، به مثابه دو علامت و نشانه براي دو نوع فهم كاملا مختلف نسبت به اسلام و قرآن و سنت و تاريخ، مساله‌اي بسيار حياتي، جدي و سرنوشت‌ساز است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اگر كساني امروز مي‌خواهند رمز نفرت ايرانيان از خونريزي را بفهمند، بايد بتوانند با عالم حافظ آشنا شوند. حافظ، در حافظه‌ي ما، معنايي از قرآن را حفظ كرده است، كه امروز مي‌تواند ما و جهان را نجات دهد. آنچه او جمع ميان «لطائف حكمي» با «كتاب قرآني» مي‌نامد در حقيقت تفسيري عارفانه از خود قرآن است؛ تفسيري كه موجب پيدايش لطائف حكمي در ميان حكيمان و عارفان ما شده است و در اينجاست كه معني كلمه «حافظ» يعني حافظ قرآن، عمق و ظرافت خاصي مي‌يابد؛ او در حقيقت علاوه بر حفظ كلمات قرآن در حافظه‌ي خود، حافظ فهمي از قرآن است كه مي‌تواند امروز و فرداي ما را نجات بخشد؛ براي فهم آن معني بايد بتوانيم به صداي او گوش فرا دهيم و آشنايان اين راه، به خوبي با مشكلات و خطرات آن آشنا هستند.

قطع اين مرحله بي‌همرهي خضر مكن

ظلمات است، بترس از خطر گمراهي

اگر ما در اينجا فرصت بحث درباره‌ي شرايط شنيدن صداي شاعر را نداريم، اما شايد بتوانيم عملا وقت خود را با ابياتي از آن «كلمات آتش‌افروز» خوش كنيم.

منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن

منم كه ديده نيالوده‌ام به بد ديدن

وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم

كه در طريقت ما كافري است رنجيدن

به پير ميكده گفتم كه چيست راه نجات

بخواست جام مي و گفت عيب پوشيدن

مراد دل ز تماشاي باغ عالم چيست؟

بدست مردم چشم از رخ تو گل چيدن

به مي پرستي از آن نقش خود زدم بر آب

كه تا خراب كنم نقش خود پرستيدن

به رحمت سر زلف تو، واثقم، ور نه

كشش چو نبود از آنسو، چه سود كوشيدن

عنان به ميكده خواهيم تافت زين مجلس

كه وعظ بي‌عملان واجبست نشنيدن

ز خط يار بياموز مهر با رخ خوب

كه گرد عارض خوبان خوشست گرديدن

مبوس جز لب ساقي و جام مي حافظ

كه دست زهد فروشان خطاست بوسيدن

آنچه گفتيم تنها يكي از وجوه زبان رنگين حافظ و توجيه يكي ز دلايل كاربرد تعابير رايج در شعر اوست . اگر كسي از اسن سخنان استنباط كند كه در اين كلمات سعي در عمده كردن وجه اجتماعي شعر حافظ و غفلت يا بدتر از آن انكار ساير وجه شعر اوست ، بي‌شكا استنباط درستي نكرده است.

اجازه دهيد پايان كلام همچون آغاز آن استشهاد به چند بيت از خود او باشد:

ماجراي عشق ايرانيان و فارسي‌زبانان به حافظ، شبيه ماجراي حافظ است با معشوق خود:

مرحبا طاير فرخ پي فرخنده پيام

خير مقدم، چه خبر؟ دوست كجا؟ راه كدام

يا رب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد

كه ازو خصم بدام آمد و معشوقه بكام

ماجراي من و معشوق مرا پايان نيست

آنچه آغاز ندارد، نپذيرد انجام

دنبالک:
http://akhbar.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/12949

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'خاتمي در همايش بزرگداشت لسان‌الغيب : يكي از بزرگترين تهديدها در جامعه‌ي ديني، ترويج زهدفروشي و رياكاري و تزوير است، ايسنا' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016