advertisement@gooya.com |
|
روزهاي تلخي است براي روزنامه نگاران ، آنقدر تلخ كه شرم دارم از اندوه خود بنويسم. كابوس بازگشت به سالهاي سكوت و غيبت اجباري صاحب قلماني كه دارايي و سلاحشان تنها دهها سطر نوشته است از انديشه ها و دغدغهها.
آقاي خاتمي رئيس جمهور محترم كشورم! زماني كه من در مصاحبه مطبوعاتي جنابعالي در آخرين هفته دولت اصلاح طلب از خط قرمزهايتان پرسيدم ، خود از مرز قرمزهاي که برايمان گذاردهاند گذشتم. مرزي كه به سرانگشتانمان چسبيده و به زعم خط نگهداران آن را نقض ميكنيم. اين را يك شب پس از مصاحبه مطبوعاتي شما ، بيش از پيش درك كردم. زماني كه سردبير روزنامه مرا از خشم آقاي احمدي نژاد شهردار تهران و مدير مسئول روزنامه همشهري به دليل سوالاتم از شما مطلع ساخت و گوشزد كرد كه مدير عامل تصميم به توبيخ شما گرفته است . كارانهام قطع شد و هزينه تلفن همراهم كه مربوط به ماموريت تير ماه و شركت در كنفرانس اسلامي استانبول بود نيز پرداخت نشد. ابتدا فكر كردم كه اين توبيخ به محروميت هاي مالي محدود خواهد شد اما اين آغاز ماجرا بود.
آقاي رئيس جمهور! هرگز تصور نمي كردم كه پرسشي از رئيس جمهور كشورم گروهي را چنان پريشان و خشمگين كند كه براي تلافي در پي تدارك سناريويي باشند كه پايانش به از دست دادن شغلم بيانجامد. جالب تر از همه اين كه بهانه شروع اين سناريو هم نامهاي بود از وزارت ارشاد كه اگر كذب نخوانيمش مي توانيم آن را سوء تفاهمي بدانيم.
بخش مطبوعات و رسانههاي خارجي وزارت ارشاد دو روز پس از مصاحبه مطبوعاتي شما در هفته دولت با ارسال نامهاي ، ادعا كرد كه بنده از شما براي شبكه CNN ترك كه هنوز موفق به دريافت كارت فعاليت نشده ، درخواست مصاحبه كردهام .اين در حالي است كه من در پايا آن روز فقط براي كمك به خبرنگاران شبكه رسمي تركيه TRT) ) در خواست مصاحبه اختصاصي و سوال آنها را ترجمه كردم. اين موضوع را دفتر رياست جمهوري در نامه اي رسمي به صراحت اعلام كرده و در واقع نامه صادره توسط وزارت ارشاد را تكذيب كرده است . ولي متاسفانه هر چه با وزارت ارشاد تماس گرفته و موضوع را توضيح دادم، بخش مطبوعات خارجي وزارت ارشاد به بهانههاي مختلف از ارسال تكذيبيه خودداري كرد. در اين رابطه نامه اي هم به آقاي مسجد جامعي وزير ارشاد نوشته و با استناد به نامه بخش مطبوعاتي رياست جمهوري از وي طلب حمايت از حقوق فردي و اجتماعي خود را كردم . ايشان نيز دستور بر پيگيري هر چه سريعتر موضوع دادند .اما باز هم معاونت مطبوعات خارجي وزارت ارشاد هيچ همكاري نكرد . اين در حالي است كه به گفته دفتر رياست جمهوري فيلم آن مصاحبه تا آخرين دقيقه ثبت و ضبط شده و اثبات نادرست بودن نامه معاونت مطبوعا تي ارشاد به راحتي قابل مشاهده است.
اما كيهان ، رسالت ، بازتاب و ديگر همسانانشان نامه صادره توسط معاونت مطبوعات خارجي ارشاد را بها نه كرده و با استناد به ان ، چنان داستاني برايم ساختند كه من به فاصله يك شبانه روز تبديل شدم به خبرنگاري نفوذي كه عامل دو سفارتخانه جمهوري آذربايجان و تركيه در تهران هم هست! آنها پا را از آن هم فراتر نهاده و به موضوع اين چنين شاخ و برگ دادند كه گويا سوالات من از شما در باره نهادهاي موازي
وزارت اطلاعات و خط قرمزهاي نظام منشايي بيگانه داشته و مديريت همشهري هم با پي بردن به اين موضوع بنده را از كار اخراج كرده است! كساني كه با من و نوشتههاي من آشنايي دارند ميدانند كه از ابتداي ورودم به مطبوعات ، با توجه به مطالعات دوران دانشگاه و تسلط بر زبان تركي استانبولي ، حوزه حرفهاي كار خود را بر روي مسائل تركيه و قفقاز متمركز كردهام.با اطمينان ميگويم که يکي از ويژگيهاي نوشتهها , گزارشها و گفتگوهاي من اين بوده که همواره حساسيت ويژه اي نسبت به منافع ملي داشته ام .
در اين ميان روابط من با سفارتخانههاي اين دو كشور در تهران نيزهرگز فراتر از مسائل و ضرورتهاي كاري و حرفهايي نبوده است. اما نميدانستم تمام تلاشهاي يك روزنامهنگار براي تخصص يافتن در مسائل منطقهاي كه از حساسيت ويژهاي برخوردار است و در تمام دنيا از نظر كاري و حرفهاي يك ارزش محسوب ميشود در ايران عزيز ما جرم است . آن هم جاسوسي! البته تقارن زماني برخورد با من به عنوان عامل نفوذي ترکيه واوج حملات رسانهاي به قراردادهاي ترک سل و فرودگاه امام هم نكته ايست در خور تامل !
با اين همه تن به شرايط دادم و از خير فرستادن جوابيه به كيهان و شكايت در دادگاه گذشتم كه هر دو از يك قماشند و نتيجه از قبل روشن. چه بسياركساني كه جوابيه شان به كيهان دست اويزي شد براي اتهامات و توهينهاي بيشتر اين روزنامه وشكايتشان به دادگاه نيزدليلي براي گرفتار امدن دربند! جالب اين که بعضي از دوستان و آشنايان بر اين باور بودند بهتر است من از ايران خارج شوم چرا که به گمان آنها هر کس نامش در ستون ويژه کيهان بيايد پس از چندي خود را در زندان خواهد يافت. و من در تمام اين مدت تمامي اين حرف و حديثها را شنيدم و هيچ نگفتم اما حتی کسی در دولت اصلاحات هم بدادم نرسید.
آقاي خاتمي!
من و بسياري مانند من که به روزنامهنگاري نه به عنوان ابزار سياسي كه به معناي واقعي اش عشق ميورزيم دوست داريم در خاک خود و براي ميهن خود قلم بزنيم بي آنکه نگران باشيم روزي کساني براي منافع سياسي خود, ما را به چند اتهام دروغين ، قرباني کنند.
بخوبي به ياد دارم در همان مصاحبه که چنين مسائلي را براي من در پي داشته دوست همکاري به شما پيشنهاد داد براي روزنامههاي تعطيل شده يک دقيقه سکوت کنيم و شما پاسخ داديد که تنها روزنامهها نيستند ! اگر قرار بر اين باشد بايد براي هميشه سکوت کنيم!. اما به راستي آقاي خاتمي تا کي ميخواهيد سکوت کرده و ببينيد که هر روز شيوه تازهاي براي برخورد با روزنامهنگاران ابداع شده وامنيت حرفهاي و حيثيت اجتماعي آنها به خطر بيافتد؟ ديروز روزنامهنگاران را براي نوشتههايشان از حيات حرفهاي محروم ميکردندو امروز کار به جايي رسيده که يک روزنامهنگار به صرف پرسيدن سوالي که ابتداييترين ابزار کاري اوست ، از قلم زدن محروم ميشود و آماج انواع واقسام اهانتها و افتراهاي ناروا قرار ميگيرد . حال چگونه می توان امید را از قفسی که به آن گرفتارست رها کرد. می دانم که دردم کوچک است و دردهای بزرگ تر هست. اما در لانه مور قطره ای باران است. غرض تنها درد دلی بود"