گزینههای ممکن و وظایف ما
ایران بعد از انقلاب بطور عمده در شرایط داخلی و خارجی غیر عادی بسر برده است. در این مقاله سعی شده است نشان داده شود که برای پایان بخشیدن به این وضعیت غیر قابل قبول، جامعه ایران بطور فزایندهای گفتمان عادی سازی در مقابل تنش آفرینی را جانشین گفتمان دمکراسی در مقابل دیکتاتوری میکند. به دلیل وسعت بحث و اهمیت رابطه با امریکا در شرایط ویژه حاضر، این مقاله بر این رابطه تمرکز کرده است. در حالیکه ایران و امریکا توانستهاند در 27 سال گذشته یک وضعیت نه جنگ و نه صلح را بین خود حفظ کنند، بعلت مشکلات و بهانههایی که در اطراف برنامههای هستهای ایران و جنگ داخلی در عراق بوجود آمده اند، روابط دو کشور بسرعت بسوی وضعیتی کشیده میشود که آنها را هرچه بیشتر مجبور به یک تصمیم گیری نهایی برای حل مشکلات دو طرف، یا نوعی تقابل تخریب کننده خواهد کرد. بدیهی است که این دو روند برای ایران و امریکا دست آوردهای متفاوتی خواهند داشت. در این میان نتایجی که جنگ یا صلح برای ایران خواهند داشت برای آینده آن کشور تعیین کننده تر خواهد بود. در حالیکه جنگ با امریکا حتما ایران را برای دههها عقب خواهد برد، صلح با آن کشور میتواند به پیشرفت همه جانبه ایران کمک کند.
بطور مشخص، اگرایران موفق نشود که رابطه خود با امریکا (واسراییل) را عادی بکند (و نه لزوما دوستانه)، آنوقت مسیر آینده ایران سه گزینه پیش روی خود خواهد داشت. گزینه اول را میشود به اصطلاح عراقی شدن نامید که البته شکل آن در رابطه با ایران فرق خواهد کرد ولی نتایج آن برای ملت و مملکت چندان متفاوت از وضعیتی که برای عراق و عراقیها پیش آمده است نخواهد بود. این گزینه را نمیشود منتفی دانست. در وضعیت بهتری، در غیاب عادی سازی، گزینه دوم شانس ظهور خواهد داشت: ایران برای امریکا یک کوبا یا کره شمالی جدید میشود که معنی آن تحریمهای اقتصادی سنگین و منزوی شدن کشور برای یک دوره طولانی است. این گزینه شانس کمتری برای ظهور دارد چون منطقه نفتی ایران و موقعیت استراتژیک کشوربرای امریکا و متحدین آن بسیار حساس است. و بالاخره در حالیکه هنوز رابطه ایران و امریکا عادی نشده است، گزینه سوم میتواند اتفاق بیفتد: در ایرن یک انقلاب رخ میدهد که در چنین حالتی، بدلیل فشارها و دخالتهای خارجی و نبود یک رهبری ملی متحد کننده، کشور حتما دچار آشوبهای سیاسی و قومی دراز مد ت خواهد شد. این گزینه در آینده قابل پیش بینی شانسی ندارد. پیداست که نتیجه هیچ یک از این سه گزینه برای ایران مثبت نخواهد بود.
از طرف دیگر، اگرایران موفق شود که رابطه خود با امریکا (واسراییل) را عادی بکند (و نه لزوما دوستانه)، آنوقت مسیر آینده ایران باز هم سه گزینه پیش روی خود خواهد داشت. گزینه اول را میشود به اصطلاح مصری شدن ایران نامید که البته شکل آن در رابطه با ایران فرق خواهد کرد ولی نتایج آن برای ملت و مملکت چندان متفاوت از وضعیت دیکتاتوریای که بر مصر و مصریها حاکم است نخواهد بود. این همان وضعیت قبل از انقلاب در ایران هم هست. این وضعیت شانس ظهور دارد اما در صورت وقوع پایدار نخواهد ماند و همانطور که شاه و دیگر دیکتاتورهایی که با امریکا رابطه داشتند رفتند، اگر جمهوری اسلامی نخواهد به ملت آزادی لازم را بدهد این نظام هم در یک روند درازمدت خواهد رفت. گزینه دوم وقوع احتمالی یک نوع انقلاب مخملی است که، همانطور که در یک مقاله قبلی به تفصیل توضیح داده ام (5)، شرایط آن در ایران وجود ندارد. از مهمترین این شرایط نقش کمک رسانی کلیسا در این انقلابات به مخالفین و بی مشروعیت بودن کامل نظام سیاسی موجود بود. در ایران، مسجد نقشی معکوس بازی میکند و نظام سیاسی از مشروعیت نسبی برخوردار است. و بالاخره، گزینه سوم را میشود کره جنوبی شدن ایران نامید که طی آن گذارسیاسی مسالمت آمیز بدون تخریب ساختارهای اقتصادی و اجتماعی بوقوع میپیوندد.
در حالیکه هر یک از سه گزینه اخیراز سه گزینه قبلی بهترهستند، گزینه کره جنوبی شدن ایدآل این دوره از تاریخ ایران خواهد بود. قدرت روز افزون نیروهای نظامی در ایران شباهتهایی با کنترل نظامیان بر کره قبل از 1980، که سال شروع دگرگونیهای سیاسی در آن کشور بود، دارد با این تفاوت که نظامیان کره جنوبی منظبط تر بودند. برای اینکه این گزینه حادث شود شروط لازم عادی شدن رابطه با امریکا وایجاد انظباط در بخش دولتی خواهند بود. اما این شروط کفایت نخواهد کرد. برای ورود در مسیر کره جنوبی که مدلی از توسعه با دوام نیمه دمکراتیک است، باید انتخابات آزاد را بتدریج نهادینه کرد که این تحول خود یک رشته تغییرات نهادی و نهاد سازی جدید میطلبد. عمده ترین این تغییرات عبارتند از تجدید نظر در قانون اساسی، به رسمیت شناختن احزاب خودی و غیر خودی، و تغییر نظام انتخاباتی کشور در جهتی که سیستم نمایندگی نسبی، و به تبع آن ایجاد دولتهای ایتلافی، ممکن بشوند (6). دگرگونی و گوناگونی در اقتصاد نفتی ایران در جهت ایجاد صنایع جدید (که بطور عمده باید مبنی کار و دانش داشته باشند)، و سرمایه گذاری در صنایع کارآفرین کوچک در همه زمینههای ملی با هدف کاهش فقر و رشد عدالت اجتماعی، شرایط دیگری است که باید ایجاد شوند.
اما آنچه در تحلیل نهایی باعث پیروزی یا شکست روند بسوی کره جنوبی شدن میگردد میزان توفیق نیروهای اسلامی در نوآوری اسلام سیاسی حکومت خواهد بود. نخبگان سیاسی جمهوری اسلامی تا این مقطع نتوانستهاند که بین اسلام سیاسی (حتی در چهارچوب یک قرایت جدید از آن) و ایران یک نظم توسعه گرایجاد کنند. مثلا، آقای رفسنجانی اسلامیت جمهوری را با شجاعت کم رنگ میکرد و به مصلحت نظام بیشتر میاندیشید. آقای خاتمی جمهوریت را به مردم واسلامیت را به ولایت فقیه مربوط میدانست و سعی کرد بین این دو یک رابطه منطقی برقرار کند. آقای احمدی نژاد هم اسلامیت راست و هم ایرانیت افراطی را پر رنگ کرد. مشخصا وهمانگونه که در چند نوشته پیشین توضیح داده ام (7)، جمهوری اسلامی با تفکر اسلام - اسلام زندگی خود را آغاز کرد و بعدها بدلایل متعددی به احیای ایران همت گماشت و وارد مرحله اسلام - ایران شد که در آن ملاحظات اسلامی کماکان بر ملاحظات ایرانی الویت داشتند. با حرکت بسوی سازندگی در زمان آقایهاشمی، کشور وارد مرحله ایران - اسلام گردید که طی آن برای اولین بارمنافع ایران بر منافع اسلام برتر دانسته شد. سپس طی دوره آقای خاتمی وزن ایران در این ترکیب بیشتر گردید. چون جنبش اصلاحات در دوره ایران - اسلام فرونشست مشروعیت این ترکیب بین ایران و اسلام زیر سوال رفت ولی این تحول باعث شکوفایی دوره ایران - ایران نشد. ورود به این مرحله، که میتواند، با توجه به شرایط ویژه حاکم بر گشور، به یک فاشیسم ملی تحول یابد، در جمهوری اسلامی کماکان دچار تنگناهای اساسی میباشد. لکن با ورود نیروهای رادیکال اسلامی به حوزه اجرایی کشور، یک نوع ویژهای از ترکیب ایران - اسلام مطرح شده است که شباهت زیادی به ملی گرایی افراطی شیعی - ایرانی دارد.
فرونشست اصلاح طلبی در دوره تسلط تفکر ایران – اسلام، مشروعیت ایران - ایران را برای اصلاح طلبان و نیروهای جوان تر عمده کرده است تا جایی که خیلی از آنان امروز مخالف دخالت دین در دولت هستند، و آنانی هم که به این صراحت از خروج دین از دولت سخن نمیگویند، بحث شورای رهبری و یا حذف ولایت فقیه را طلب میکنند. در همین حال، هرچه رنگ ایران تند تراز رنگ اسلام در ترکیب ایران– اسلام میشود، به همان اندازه ملی گرایی و نگرانی برای حفظ ایران به عنوان یک ملت و سرزمین عمده میشود. و دقیقا به همین دلیل هم هست که شعار و ایده عادی سازی با دنیا پررنگ شده است. واقعیت این است که اگر جنگی علیه ایران اتفاق بیافتد آنچه که از بین میرود نه اسلام که ایران خواهد بود. ایران به عنوان یک کشور قابلیت از بین رفتن دارد ولی اسلام در همه جای دنیا پخش است و قابل از بین بردن با حمله نظامی نیست. برای نمونه، حمله آمریکا به عراق باعث تخریب عراق ولی تقویت اسلام شد. حتی روحانیون نیز وقتی به جنگ احتمالی ایران و امریکا فکر میکنند به ایران فکرمی کنند نه به اسلام. به همین دلیل هم گفتمان عادی سازی یک جنبش ملی و ایرانی – ایرانی است و نه یک تفکر اسلامی و یا حتی ایرانی - اسلامی. بنابراین، نیروهایی که تنش آفرینی میکنند ومخالف عادی سازی هستند، و آنان که برای عادی سازی رابطه با امریکا شرط قایل اند، در تحلیل نهایی، غیر ملی بوده و در جهت تضعیف ایران عمل میکنند.
باید به این واقعیت هم توجه داشت که در رابطه با امریکا ما ایرانیها به چند گروه تقسیم میشویم. یک دسته خواهان دخالت امریکا در امور داخلی ایران و یاری گرفتن از آن برای تغییر رژیم اسلامی حتی به قیمت یک جنگ علیه ایران میباشند. اینان نوکران امریکا و یا فرصت طلبان سیاسی هستند که یک دید ابزاری از امریکا دارند و معمولا هم خود ابزار دست خارجیها میشوند. دستۀ دیگر کسانی هستند که با هرگونه دخالت امریکا در ایران، چه مثبت و چه منفی، مخالف هستند. اینان، که میشود آنها را دشمنان امریکا قلمداد کرد، به واقعیتهای جهان امروز توجه ندارند و از طریق این دشمنی میتوانند منافع ملی ایران را نیز به خطر بیاندازند. اینان تنش آفرینان هستند. بین نوکران و دشمنان امریکا، دستۀ دیگری هم وجود دارد که دیدی واقع گرایانه و منطبق با مصالح کشور و شرایط جهان امروز داشته و خواهان مناسبات سالمی با امریکا است که در چهارچوب آن ضمن تامین منافع ملی ایران، منافع امریکا و ملل دیگر نیز تامین گردد. اینان عادی سازان هستند. در مقطع کنونی، این واقع گرایان ملی، که نویسنده خود را عضوی از آنان میداند، به دنبال راهی صلح آمیز برای گذار از بحران بین دو کشور میباشند.
آنچه بدیهی است و تجربه 27 سال گذشته هم به آن شهادت میدهد، عادی سازی حادث نخواهند شد مگر اینکه همه ایرانیان اصلاح طلب، ملی، دمکرات، عدالت خواه، و استقلال طلب (اسلامی و سکولار)، با یکدیگر همکاری و همدلی بکنند. تنها دو موضع وجود دارد و بس: طرفداری از جنگ یا طرفداری از صلح. هر نوع شرطی برای عادی سازی یک نوع جنگ طلبی است. متاسفانه نیروهای اصلاح طلب و عمل گرا هنوز فقط به اندازه پنجاه در صد معتقد به عادی سازی هستند و هنوز هم پنجاه در صد فکرشان به دنبال تنش زدایی است .اگر پنجاه در صد فکر عادی سازی آنها صد در صد نشود بازهم شکست خواهند خورد. خوشبختانه همه نیروهای محافظه کار نیز به دنبال تنش آفرینی نیستند و به منافع ایران جدا توجه دارند. فرق بین جنبش مردم سالاری و جنبش عادی سازی در این است که اصلاح طلبی در درون حکومت توسط سازوکارها و ابزارهای قدرت درونی کنترل و متوقف میشد، در حالیکه چنین سازوکارهای قدرتمندی برای کنترل عادی سازی در درون حکومت ایران کمتر وجود دارند. بعلاوه، عادی سازی روابط بین المللی اساسا یک جریان دو جانبه داخل و خارج خواهد بود که نمیتوان همه جوانب آن را از درون هدایت کرد. این واقعیت شانس عادی سازان را برای توفیق بالا میبرد اگر آنها بخواهند عادی سازی را بمثابه الویت اول خود در آورند و آتگاه میتوانند همزمان در حوزههای داخل و خارج تاثیر گزار باشند.
advertisement@gooya.com |
|
آنچه این بار سرنوشت گفتمان عادی سازی را رقم خواهد زد، همکاری نیروهای بیرون نظام با عادی سازان دولتی است. جمع شدن این نیروها و همه آنانی که دلی در سینه آنان برای ایران میتپد در حول محور شعار "اول عادی سازی بعد غنی سازی" شروع تازه و موثری خواهد بود برای آشتی ملی و همزیستی بین المللی -- دو خواست اساسی ملت ایران در زمان حاضر. شعار"اتحاد ملی، انسجام اسلامی" هم وقتی به واقعیت میپیوندد که ملت ایران در چهاچوب آن به خواست عادی سازی همه جانبه جامعه خود دست یابد که پیش شرط آن نیز عادی سازی هر چه سریع تر رابطه با امریکا و اسراییل است. اگر تنش آفرینان (که از جمله آنان دشمنان و نوکران امریکا و فرصت طلبانی هستند که میخواهند از امریکا استفاده ابزاری بکنند) بر عادی سازان فایق آیند، ایران سرنوشت عراق یا کره شمالی را پیدا خواهد کرد، و یا، در غیاب این دو گزینه، دچار آشوبهای انقلابی میگردد. در این صورت، ملت ایران خسارات جبران نا پذیری خواهد دید، و برای دههها شانس عادی شدن زندگی خود را درهمه زمینههای داخلی و خارجی از دست میدهد. برای جلوگیری از وقوع این سرنوشت شوم، تنها راه ممکن پیروزی عادی سازان (شامل ملی گرایان و دمکراتهای اسلامی و سکولار) بر تنش آفرینان است. در چنین صورتی، ایران این شانس را پیدا میکند که کره جنوبی منطقه خاورمیانه گردد، شانسی که به دنبال انقلاب 1979 داشت ولی آنرا از دست داد.
---------------
(1) رجوع شود به کتاب من تحت عنوان "جامعه سیاسی، جامعه مدنی و توسعه ملی". تهران، انتسارات شیرازه. برای نسخه PDF کتاب روی لینک زیرکلیک کنید: http://www.amirahmadi.com/Writting/JameSiasiJameMadaniVaToseyeMelli.pdf
(2) برای بحث مفصلی در باره این سه نیرو و سه نیاز آنها و نقشی که این نیروها و نیازهایشان در مبارزات سیاسی ایران بازی کرده اند، رجوع شود به مقاله من تحت عنوان "نگاهی نو به جنبش اصلاحات در ایران" در لینک زیر:
http://www.amirahmadi.com/Writting/NegahiNoBeJonbesheEslahatdarIran.pdf
(3) رجوع شود به مقاله من تحت عنوان " امریکا و سیاستی دیگر بنام مردم ایران:تغییر رژیم اسلامی یا اصلاح
ساختاری آن؟ "درلینک زیر:
http://www.amirahmadi.com/Writting/IntheNameoftheIranianPeople-Farsi-04-14-06.pdf
(4) برای بحثی در باره سوابق و نظرات آقای احمدی نژاد رجوع کنید به مقاله من تحت عنوان "پشت پرده اظهارات تند احمدی نژاد" در لینک زیر:
http://www.baztab.com/news/34187.php
(5) رجوع شود به منبع شماره (3) در بالا.
(6) رجوع شود به سخنرانی من تحت عنوان "انتخابات رياست جمهوری ايران و وظايف ما" در لینک زیر:
http://www.amirahmadi.com/Speech/Los%20Angeles%20entekhaba.doc
(7) رجوع شود به مقاله من تحت عنوان "درآمدی بر جامعه مدنی در ایران" در لینک زیر:
http://www.amirahmadi.com/Writting/DarAmadybarJameMadanydarIran.pdf