در همين زمينه
29 اسفند» از عيد شما مبارک تا بازی با الفاظ شاهزاده رضا پهلوی19 اسفند» از هاشمی بایبای تا درگذشت استاد ايرج افشار 8 اسفند» کشکول خبری هفته (۱۴۳)، از نامه خداوند به دکتر عبدالکریم سروش تا وزیر اطلاعات و کشف کلمات جدید فارسی 26 دی» کشکول خبری هفته (۱۴۲)، از نامه به محضر مبارک حضرت آيت الله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی تا قرار سبز مسیح علی نژاد 8 دی» از کيهان تو خيلی نامردی تا مهرنامه در منزل استاد عزتالله فولادوند
بخوانید!
11 فروردین » شمس لنگرودی: میخواستيم جهان را عوض کنيم، جهان ما را عوض کرد، خبرآنلاين
10 فروردین » از اخراجیهای سه بهترين فيلم عالم سينما تا امام خامنهای بهترين رهبر سياسی جهان 10 فروردین » كاهش نرخ سود سپرده بانكي در سال جديد، فارس 10 فروردین » شهرداری تهران در سیزده بدر نماز جماعت برگزار می کند، صدای آمریکا 9 فروردین » محمد ورشوچی بازيگر سينما، تئاتر و تلويزيون درگذشت، ايلنا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از اخراجیهای سه بهترين فيلم عالم سينما تا امام خامنهای بهترين رهبر سياسی جهانکشکول خبری هفته (۱۴۶) در کشکول شماره ی ۱۴۶ (سيزدهبهدر نامه) می خوانيد:
اخراجی های سه بهترين فيلم عالم سينما امشب فيلم اخراجی های سه را در نهايت بُهت و حيرت به تماشا نشستم. از شدت شوق و ذوق اشک گوله گوله از چشمان ام به پايين فرو می غلتيد. به خودم باليدم که در کشورم فيلمسازی مانند مسعود ده نمکی -که من او را به خاطر شاهکارهايش فدريکو می نامم- داريم و صد افسوس خوردم که قدرش را نمی دانيم. من حتی می خواهم يک درجه ايشان را ارتقاءِ نام بدهم و از اين پس او را آلفرد ده نمکی (بر وزن آلفرد هيچکاک) بنامم. من سينمای مؤلف را نمی شناختم. من زاويه ی دوربين نمی دانستم چيست. من از نورپردازی بی خبر بودم. من از اين که می توان يک خانم مسن را در يک سکانس از هف هش ده زاويه ی مختلف نشان داد و يا يک راننده را از زير پايش موقع رانندگی به تصوير کشيد بی اطلاع بودم. من پيش از ديدن فيلم، صاحب کلی مو بودم که بعد از پايان فيلم چيزی از آن ها باقی نماند چرا که از شدت هيجان ناشی از تصاوير پی در پی و کوبنده و ضرباهنگ بی نظير فيلم، همه شان را کندم. واقعا آفرين به آلفرد. آفرين به شريفی نيا که برای خودش در اين فيلم يک اورسون ولز تمام عيار شده است. آفرين به رضا رويگری که روی دست سر لارنس اوليويه زده است. آفرين به تمام هنرپيشگان زن و مرد فيلم که نه به خاطر پول، بل به خاطر آگاهی از اين همه هنری که يکجا در کاسه ی اخراجی های سه ريخته خواهد شد، تمام عتاب و خطاب های سبز را به جان خريدند و در آن بازی کردند. واقعا حيف بود که آدم در اين فيلم بازی نکند و بميرد. بخصوص آفرين به اکبر عبدی عزيزم که چه هنرنمايی ها کرد؛ چه اشکی از همه در آورد. ضمن خنده، گريه را با او تجربه کردم. به جان ده نمکی، به جان رهبر عزيزم که اگر نباشد می خواهم مجتبی هم نباشد، سيمرغ که هيچ، خرس طلايی که هيچ، نخل و پخل و امثال اين ها که هيچ، اگر در دوره ی بعد به اين فيلم، اسکار بهترين کارگردان را ندهند، و به يکی از بازيگران –مثلا حسام نواب صفوی که در نقش رئيس دايره منکرات ظاهر شد- هم اسکار بهترين بازيگر را ندهند، من اسکار را تحريم خواهم کرد. حتی مثل ده نمکی که رفت روی سن، جشنواره را به هم ريخت، به مجلس اسکار خواهم رفت و جلوی فرش قرمز نعره ی حق طلبانه خواهم کشيد. اميدوارم شما هم اين فيلم را ببينيد. ببينيد و مثل من از داشتن چنين هموطن هنرمندی لذت ببريد. مرده شور سبزها را ببرد که نمی خواستند ما اين فيلم عظيم و به شدت اثرگذار را ببينيم. مرده شور مرا ببرند که داشتم فريب سبزهای بی هنر را می خوردم. برويد، اين فيلم را ببينيد، و دعای خيرتان را بدرقه ی راه من کنيد که اين فيلم را ديدم و آن را به شما معرفی کردم. بُدُوم برم نه يک بار، نه دو بار، چندين بارِ ديگر اين شاهکار را ببينم... شاهزاده رضا پهلوی روی سلطنت قلم کشيد مردم ايران برای ژاپنی ها اشک ريختند کمپين ما به معصومه کمک خواهيم کرد گفتم ژاپن و مصيبت، يادِ معصومه عطايی افتادم که پدر شوهر حيوانصفتاش، صورتِ او را با اسيد سوزانده و دخترک بيچاره نه تنها چهره اش را از دست داده، بل که نزديک است کور هم بشود. خب، معلوم است وقتی ما به ژاپنی ها اين قدر کمک می کنيم و برای آن ها دل می سوزانيم، برای معصومه هم همين کار را می کنيم و بيشتر هم می کنيم چون او هموطن ماست و ما هميشه هموطندوست و هموطنخواه بوده ايم و حاضر بوده ايم جان مان را به خاطر هموطنمان بدهيم؛ ده بيست دلار که چيزی نيست. ما حتما به اين سايت سر زده ايم و حتما به ياری معصومه شتافته ايم و حتما بخشی از هزينه ی درمان او را –مثلا ده دلار، معادل ده هزار تومان يعنی ششصد گرم گوشتِ قاطی- پرداخته ايم و ديگر کاری نداريم جز اين که بنشينيم يک گوشه، يک نفر بيايد ما را باد بزند که خستگی مان در برود. فکر می کنم يک ميليون مراجعه کننده ايرانی تا به امروز به اين سايت سر زده اند و يک دهم شان به اين دختر بينوا کمک کرده اند. حالا يک دکتر متخصص پاکستانی به نام دکتر جواد هم پيدا شده که يک گوشه ی کوچولو از کار را به دست بگيرد و پوست صورت دخترک را ترميم کند. البته کمک ناچيز او در مقابل کمک های بزرگ ما اصلا قابل بيان نيست. خودتان به اين سايت مراجعه کنيد و ببينيد که راست می گويم: جامعه ی فرهنگی ايران، کتابخوان ترين جامعه ی فرهنگی جهان نه که ما در همه ی موارد "ترين"يم و موسسه ی کتاب گينس هم اگر بخواهد همه چيز را راست و درست بنويسد، نام ايران بر تارَک کتاب "رکوردها" خواهد درخشيد، لذا در خريدن و خواندن کتاب و مطبوعات نيز ما "ترين" می باشيم و خيلی هم "ترين" می باشيم. ملل اروپايی بايد بيايند از ما ياد بگيرند در کتاب خريدن و کتاب خواندن و آبونه ی مجلات وزين شدن. حالا مردم عادی که گرفتارند، ولی جامعه ی فرهنگی ما از اين نظر حقيقتاً غوغاست و بخش بزرگی از درآمد خود را صرف خريد کتاب و مطالعه می نمايد. چقدر من اين کلمه ی "می نمايد" را دوست می دارم چون هم مثبت است، هم به معنیِ نشان دادن است، هم به معنیِ انجام دادن است، هم مخالف ننماييدن است و خلاصه، کلمه ی بسيار خوب و روشنگری ست. صاحبان رسانه و نشرياتِ –بخصوص- وزين، اين "نمودگی" را به خوبی درک می نمايند. اهل فرهنگ ما بالاخص در خارج از کشور از اين نظر خيلی زحمت می کشند و خيلی پول خرج می کنند طوری که آدم اشک اش در می آيد. شما تصور کنيد، يک يورو، مساوی هزار و ششصد تومان است و گران ترين مجله ی ايران که هر سه ماه يک بار بيرون می آيد هفت هزار تومان است، يعنی قيمت مجله ای که هر فصل يک شماره اش بيرون می آيد و ششصد هفتصد برگ هم دارد، چهار يورو و چند سنت است يعنی پول دو تا بستنی ايتاليايی در خيابان، يا يک چيزبرگر مک دونالد و يک سيب زمينی سرخ کرده ی کوچک، و هموطنان اهل فرهنگ ما که در خارج زندگی می کنند، اين پول را به جای اين که صرف خريد بستنی و چيزبرگر و سيب زمينی سرخ کرده بکنند، می فرستند برای آن نشريه و آن نشريه را آبونه می شوند. واقعا آدم از اين همه فداکاری اشک در چشمان اش حلقه می زند. واقعا اين هموطنان اگر نبودند، اين نشريات چه جوری به حيات پُر بار خود ادامه می دادند. همين چيزهاست که نمودنی ست ديگر يعنی ما بايد آن ها را بنمايانيم تا جهانيان متوجه عظمت فرهنگی ما شوند. کتاب هم که نگو و نپرس. به قول "مانیپنی" و "اِم" در فيلم "فردا هرگز نمی ميرد"ِ جيمز باند: "دُنت اسک! دُنت سِی!" رو به روی دانشگاه که غلغله است و تيراژ کتاب های خوبِ ما نَه سی هزار، نَه پنجاه هزار، مينیمُم صدهزار نسخه است و اين تازه برای کشوری با جمعيت جوان هفتاد ميليونی –که چند ميليون دانشجو و دانش آموز دبيرستانی دارد- چندان مناسب نيست. حالا صدهزار، شمارگانِ کتاب های سنگين و وزين است. کتاب هایِ غيرِ سنگينِ ما، به همت خوانندگان هميشه در صحنه، حدود سيصد چهارصد هزار نسخه در هر نوبت منتشر می شوند که دم خريداران مان گرم! واقعا نويسندگان و شعرای ما چه زندگی خوبی با نوشتن برای خودشان دست و پا می کنند. آدم دل اش می خواهد نويسنده شود. پدر مادرها هم به بچه های شان می گويند عزيزم، اگر می خواهی خوشبخت شوی، حتما نويسنده يا مترجم بشو، نون ات تو روغن است! محسن دکمه چی از شدت خوشی در هتل اوين درگذشت نه! خداوکيلی شما انتظار داری يک سايت ضد انقلاب در اين مورد چه بنويسد؟ بيايد حقيقت را بنويسد که فلانی از شدت عيش و نوش افتاد مُرد؟ فلانی از شدت خوشی افتاد مُرد؟ فلانی از بس جکوزی رفت و توی استخر شيرجه زد افتاد مُرد؟ شما فکر می کنيد ضد انقلاب انصاف دارد که چنين چيزهايی بنويسد؟ شما به اين ويدئو نگاه کنيد: آن چه در موردش سخن گفته می شود مربوط به زمان شهيد لاجوردی و دوران طلايی حضرت امام است که کسی در ايران نمی دانست جکوزی چيست. حالا بعد از گذشت سی سال شما فکر می کنی آن محل و مکانی که، ضد انقلابِ دروغگو "زندان" اوين می نامد، چقدر پيشرفت کرده باشد؟ يعنی اگر سی سال پيش اين "زندان" (آخ بميرم! چه زندانی!) استخر و جکوزی برای تروريست ها داشت، الان چه چيزها برای تروريست ها و حتی مقاماتِ خودیِ سابق دارد؟ مگر نه اين که دو دو تا می شود چهار تا؟ چرا آقايان دو دو تای شان در اين جا می شود صفر تا؟! جواب ساده است: به خاطر اين که انصاف ندارند! وقتی يک نفر با سابقه ی ۴۸ ترور، در جکوزی "صفا می کند"، آن وقت يک بدبختی که فقط به مجاهدين کمک مالی کرده توی آن جکوزی چه ها خواهد کرد. از من نشنيده بگيريد، من احتمال می دهم که حتی برای اش خانم هم بُرده باشند و او مثل فيلم "بيسيک اينستينکت" شارون استون يا چه می دانم "بادی آو اِويدِنس" مدونا در اثر همين کارها سکته ای چيزی کرده باشد و منافقين کوردل بخواهند اين اتفاق را پای حکومت عزيز ما بنويسند. واقعا شرم شان باد! خلاصه. ما که جزئيات موضوع را نمی دانيم ولی شواهد و قرائن نشان می دهد که بر خلاف نظر منافقين که می گويند اين "زندانی" با درد شديد ناشی از سرطان که حتی نمی توانست آب بنوشد، آن قدر در زندان ماند و به او رسيدگی پزشکی نشد تا مُرد، نامبرده در اثر خوشی بيش از حد و احتمالا شنای بيش از حد در استخر و استفاده ی نامعقول از جکوزی و خوشی های ديگر درگذشته است. امام خامنه ای بهترين رهبر سياسی جهان اکبر حال اش خراب است. دلارهای امريکايی او را شارژ می کند که ضد حقيقت بنويسد. شما اگر تمام جهان را بگردی رهبری خردمند تر، فرزانه تر، عاقل تر، کتابخوان تر، موسيقیدان تر، هاليوودشناس تر، شاعر تر، تکنيسين تر، دايناسورشناس تر، آشنا به تاريخ پارينه سنگی و انسان های اوليه، آشنا به ورزش –با گرايش کوه نوردی و صخره نوردی-، ديگر چه بگويم که گفته نشده است، آری يادم رفت، سياستمدار تر، از حضرت آيت الله العظمی سيد علی خامنه ای، امام و رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامی روی کره ی زمين نمی توانی پيدا کنی. می خواهی بگويی عمر البشير؟ چه کج سليقه ای! می خواهی بگويی بشار اسد؟ چه قياس مع الفارقی! حالا قذافی يک شباهت هايی به آقای ما دارد ولی او کجا و آقا کجا. آن بقيه هم که از ايشان الگو گرفته بودند، مثل مبارک و بن علی و امثالهم کپی درب و داغونی بودند از آقا. آقای ما اوريژينال است. آقای ما يگانه است. به قول خانم گوگوش، آقا خوبه، آقا ماهه، آقا نازه آقاجون... حالا اين ها را هِی به اکبر بگو! مگر اين بچه ی نازی آباد حرف حالی اش می شود؟ هی فاکت می آورد؛ هی نقل قول می کند؛ هی مُخ ما را با نوشته هايش پُر از کلمات بی معنی می نمايد. آخر انصاف تان کجا رفته. فکر می کنيد اگر آقا بهترين نبود، الان وضع بهتری از قذافی داشت؟ خب عزيزم، اين ها تاکتيک سياسی ست که بايد خيلی خبره باشی تا آن ها را بدانی، و آقای ما خبره است. اکبر می خواهد بگويد نيست، خب بگويد! در کشور ما که آزادترين و دمکراتيک ترين کشور جهان است، اکبر که سهل است فلان زن بی سواد و عامی روستايی هم می تواند به سينه اش بکوبد و آقای ما را نفرين کند. تاريخ از اين نفرين ها زياد ديده است، و آقا هم مثل خيلی از قهرمانان تاريخ، مثل مرحوم هيتلر، مثل مرحوم موسولينی، کار خودش را می کند و با اين تو سينه زدن ها و آه کشيدن ها و مقاله نوشتن ها کاری ندارد. من خيلی خيلی متاسفم که ما قدر بهترين چيزهايی را که خداوند عالميان به ما عطا کرده است نمی دانيم. بهترين شاعر، عليرضا قزوه؛ بهترين محقق، غلامعلی حداد عادل؛ بهترين رمان نويس، سعيد تاجيک؛ بهترين فيلمساز، مسعود ده نمکی؛... و بالاخره بهترين رهبر سياسی، حضرت آيت الله العظمی امام خامنه ای! خداوند که اين ها را از ما گرفت تازه خواهيم فهميد که که بودند و چه کردند! Copyright: gooya.com 2016
|