در همين زمينه
10 فروردین» از اخراجیهای سه بهترين فيلم عالم سينما تا امام خامنهای بهترين رهبر سياسی جهان29 اسفند» از عيد شما مبارک تا بازی با الفاظ شاهزاده رضا پهلوی 19 اسفند» از هاشمی بایبای تا درگذشت استاد ايرج افشار 8 اسفند» کشکول خبری هفته (۱۴۳)، از نامه خداوند به دکتر عبدالکریم سروش تا وزیر اطلاعات و کشف کلمات جدید فارسی 26 دی» کشکول خبری هفته (۱۴۲)، از نامه به محضر مبارک حضرت آيت الله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی تا قرار سبز مسیح علی نژاد
بخوانید!
3 اردیبهشت » جهانگير هدايت: "داش آکل" به سه زبان در آمريکا منتشر میشود، خبرآنلاين
3 اردیبهشت » "باليوود" به بخش رسمی جشنواره فيلم کن اضافه شد، خبرآنلاين 2 اردیبهشت » از سبيل هيتلری صادق هدايت تا بهترين وبلاگ فارسی دويچه وله 1 اردیبهشت » روزنامه جام جم پخش فيلم بهروز وثوقی را وعده داد!؟ پارس توريسم 1 اردیبهشت » نامزدان هيئت دبيران خانه آزادی بيان مشخص شدند
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از سبيل هيتلری صادق هدايت تا بهترين وبلاگ فارسی دويچه ولهکشکول خبری هفته (۱۴۷) در کشکول شماره ی ۱۴۷ می خوانيد:
سبيل هيتلری صادق هدايت البته سبيل چيزِ بسيار بسيار مهمی ست. علمای سمانتيک معتقدند سبيل نمادی ست از طرز تفکر آدمی. مثلا از روی سبيل می توان پی بُرد که صاحب سبيل، درويش است، کمونيست است، اهل نماز است، ملی گرا –با گرايش داريوش فروهر- است، يا چه و چه... حتی بی سبيلْ شدنِ صاحبْ سبيل می تواند نشانه ی تغييرات ايدئولوژيک در درون فرد باشد که نمودِ خارجی پيدا می کند يعنی طرف کمونيست بوده، از امروز که سبيل اش را زده ديگر نيست؛ طرفدار نيچه بوده، از امروز که سبيل اش را زده ديگر نيست، و قس علی هذا... بلند و کوتاه شدن سبيل هم مفاهيم بسياری دارد. اگر ديديد کسی که تا ديروز آبخور سبيل اش را با دقت بسيار کوتاه می کرد -و اين نشانه ی نمازخوان بودن او بود-، سبيل اش روی لب پايين اش را پوشانده می توانيد مطمئن شويد که دست از مذهب برداشته و به جرگه ی بی دينان پيوسته است. يا اگر ديديد فرد سبيل کلفتی پايين سبيل اش را آن قدر کوتاه کرده که لبان اش به شکل قلوه ای پيدا و هويداست بدانيد که خدا پس کله ی او زده و او را به راه راست هدايت کرده است. خود بنده در ارتباط با سبيل کلفت ام خاطراتی دارم شنيدنی. از جمله در سال های نخست بعد از پيروزی انقلاب با هواپيما در حال سفر بودم که متوجه شدم مهماندار با دقت به من نگاه می کند و در اثنای نگاه کردن سری تکان می دهد و لبخندی بر لب می آورد. گفتم ای داد بيداد، نکند اين ها جزو منافقين کوردل هستند و مرا با ياران شان اشتباه گرفته اند و نکند هواپيمای ما به جای شهرستان مورد نظر از بغداد سر در آوَرَد. با اين خيالات در حال دست و پنجه نرم کردن بودم که ديدم دوباره مهماندار مزبور از کنار من گذشت و اين دفعه در حالی که سرش را برگردانده بود به من نگاه کرد. گفتم بعله... خودِ خودش است. منافقين ما را ربودند و بدبخت شديم رفت پی کارش... در همين اثنا مهماندار با لبخندی زيبا به طرف من خم شد و با صدايی نجواگونه گفت اگر ممکن است لطف کنيد با من به قسمت انتهايی هواپيما بياييد (هنوز اوايل انقلاب بود و ادب و متانت از ميان نرفته بود). ديگر راجع به حالت های درونی و تفکرات ام چيزی نمی نويسم که مطلب طولانی نشود. پا شدم به دنبال اين خانم زيبا راه افتادم ببينم جريان چيست و اگر بتوانم آن ها را از هواپيماربايی منصرف کنم. به قسمت عقب که رسيديم ديديم که جمع مهمانداران جمع است و از ما مثل يک قهرمان ملی استقبال کردند. يکی گفت چقدر شبيه صمد بهرنگی هستی! يکی گفت تو مرا يادِ خسرو گلسرخی می اندازی! گفتم چطور؟ گفت، خب با اين سبيل و تيپ، اصلا با او مو نمی زنی (البته در نظر نگرفته بود که اين جانب روی کله ام يک خروار مو دارم و از اين نظر با گلسرخی مشابهتی ندارم). باری با دوستان تازه يافته مان کلی گفتيم و خنديديم و شماره تلفن رد و بدل کرديم و همه ی اين ها به خاطر سبيل. باز اين قدر حاشيه رفتيم که اصل مطلب از يادمان رفت. می خواستم بگويم با اين توصيفات، زياد عجيب نيست که آقای مجيد نفيسی از طريق سبيل شناسی، -و به قول آقای داريوش آشوری سبيل شناسيک- متوجه شده اند که صادق هدايت طرفدار هيتلر بوده است. البته فقط همين وجه از وجوه صادق هدايت با هيتلر منطبق است و بقيه ی چيزهايش زياد با هيتلر و هيتلريسم سازگار نيست که البته عيبی ندارد و همين که قافيه جور در می آيد خودش کافی ست (ياد داستان ملا افتادم که دَرِ خانه شان را زدند، ملا پرسيد کيه، شخصِ پشتِ دَر گفت منم، ملا هم نه برداشت نه گذاشت گفت خاک بر سر زن ام (پرانتز در پرانتز: البته ورژنِ بی تربيتیِ ديگری در حد اشعار عبيد زاکانی موجود است که از بيان آن معذورم. پرانتز در پرانتزْ بسته). زن ملا گفت، وا! ملا! اين چه حرفی بود زدی؟! ملا با لبخند گفت: زن! اين قدر قافيه اش قشنگ بود که حيف ام آمد نگويم!) حالا سبيلِ صادق خان شبيهِ سبيلِ هيتلر است، مثل همان قافيه است که چون خيلی قشنگ است، حيف است آدم آن را به کار نبرد. ديگر چه باک که صادق خان، در اواخر عمرش –يعنی همان زمانی که عکس و سبيل مربوط به آن دوران است- کلی رفيق توده ای داشته، کلی افکار انسان دوستانه داشته، کلی با شوروی ها کار کرده، کلی برای نشريه ی انجمن روابط فرهنگی ايران و شوروی مطلب نوشته، و "نژاد پرستی" او با نژاد پرستی هيتلر تومنی هفت صنار تفاوت داشته. ديگر چه فرقی می کند که زنده ياد مريم فيروز در کتاب چهره های درخشان در باره ی او نوشته باشد: "صادق هدايت بی اندازه شيفتهی آزادی بود. آزادی برای او چيز ديگری بود، او آزادی و آسايش را برای همه ميخواست. برای هر جنبنده ای چه انسان و چه حيوان..." (چهره های درخشان، بدون تاريخ چاپ، چاپِ ريزِ پيش از انقلاب، ص ۱۰۳)؛ يا از قول او نوشته باشد: "آزادی! اما آزادی برای همه، برای زن و مرد، برای حيوانات زبون بسته، برای مرغهای تو جنگل، برای اين بدبختهائی که تو کوچه ها ميلولند. آزادی برای همه... همه خوش باشند... نترسند... زندگی کنند..." (همان جا). ديگر چه اهميتی دارد که خود هدايت در کتاب "حاجی آقا"يش اين طور هيتلر و طرفداران ايرانی او را مسخره کرده باشد: "چيزی که تاکنون مانع پيشرفت اقتصاد و تجارت دنيا شده، همسايه شمالی ماست. خوشبختانه اعليحضرتِ ما متوجه اين نکته هستند. من خبر موثق دارم، کسی که مژده حمله آلمان را به شوروی به سمع مبارک شان رساند می گفت که اعليحضرت از ذوق توی پوستش نمی گنجيد و فرموده "چرا بمن ميگی؟ برو به ملت ايران تبريک بگو!"... ديشب توی راديو برلن هيتلر نطق می کرد. چه صدای گيرنده ای داشت! هر کلمه که از دهنش بيرون می آمد، نيم ساعت براش دست می زدند. آقا او هم نابغه است، می خواد دستگاه پوسيده سياست را عوض بکنه و نظم جديد بياره. تا يکی دو هفته ديگر کلک روسيه کنده است (قهقه خنديد)... حاجی آب دهنش را فرو داد و بطرز علاقمندی حرفش را دنبال کرد: جای شما خالی. توی سفارت آلمان فيلم شکست فرانسه را نشان می دادند، من هم دعوت داشتم. سرباز آلمانی نگو يک پارچه آهن بگو. ديگر توی دنيا قشونی نيست که بتونه جلوی آنها را بگيره. يک چيزی ميگم، يک چيزی می شنويد! بگذاريد هيتلر با نظم نوينش دنيا را تمشيت بده. اقلا آقای ما عوض ميشه، خودش فرجه. همه علامات ظهور حضرت صاحب را داريم به چشم می بينيم. آقا مرام اشتراکی يعنی چه؟ اگر خوبه مال خودشان، اگر بده با ديگران چه کار دارند؟... می گند هيتلر مسلمان شده و روی بازويش "لااله الاالله" نوشته...". مهم اين است که قافيه جور باشد که هست و حيف است روی قافيه ی سبيل، شعری ساخته نشود. خب، همه ی اين ها به کنار، وقتی خود آقای نفيسی در انتهای مطلب شان می نويسند: "يکی از دوستان دانش پژوه در پاسخ به پرسش من درباره ی ماهيت سبيل هدايت گفت که سبيل هدايت در ايران “بال مگسی” نام داشته و به هيتلر برنمی گردد. اين موضوع البته نياز به تحقيق بيشتر دارد، با اين وجود بر دو نکته بايد تأکيد کرد: اولا سبيل هيتلری در اواخر دهه ی ۱۹۳۰ و اوايل دهه ی ۱۹۴۰ در ايران به تقليد از هيتلر باب روز شده و ثانيا همچنان که اين مقاله نشان داده هدايت چه با سبيل چه بی سبيل در دهه ۱۹۳۰ در آثار خود به تبليغ برتری نژادی آريان بر عرب و يهود می پرداخت..."، اين "بی سبيل يا با سبيل" يعنی چه؟ يعنی تمام چيزهايی که آقای نفيسی نوشتند و تمام چيزهايی که ما نوشتيم کشک؟! محبوب ترين و خوش اقبال ترين کتاب داستانی سال ۸۸ دَمِ سيد رضا شکراللهی گرم! و من شرمنده و روسياه که ديرْ يادِ مسابقه ی ادبی او افتادم، و به قدردانی از اين همه زحمت و مرارت که ايشان يک تنه بر دوش گرفته است نپرداختم. در دوره ی قبل، انتقادی به روش گزينش داستان ها کرده بودم که به انتقادِ بیعملان و دستیازدوربرآتشدارندگان می مانست که در اين دوره آن نقطه ی ضعف بر طرف شده بود و جا داشت که به موقع از دوستِ ادبْدوستمان تشکر کنم که نکردم و اميدوارم عمرِ اين مسابقه يا جايزه يا ضيافت يا هر اسم ديگری که بر آن نهاده شده مستدام باشد. اتفاقا در اينجا جا دارد که به اسم اين مسابقه و گرفتاری برگزارکنندگان امثال اين مسابقه اشاره کنم که از دست منتقدانی مثل اينجانب چه مشکلاتی را تحمل می کنند و برای ساده ترين کارها، مثل انتخاب نام مسابقه، دچار چه مشقاتی می شوند. انتقادهای ما در اين زمينه بيشتر شبيه بهانه گيری کودکان است که جدّاً بايد از آن دست برداريم. شما به نام مسابقه شکراللهی که نگاه کنيد متوجه قضيه خواهيد شد. طراح مسابقه از يک اسم ساده مثل کتاب برگزيده ی وب لاگ نويسان فارسی زبان صرف نظر می کند و يک اسم پيچيده مثل محبوب ترين و خوش اقبال ترين کتاب داستانی، انتخاب می کند تا از شر غرغرهای منتقدان در امان بماند که فردا خواهند گفت شما وقتی می نويسيد وب لاگ نويسان فارسی زبان، منظورتان همه ی وب لاگ نويسان فارسی زبان است و اين مسابقه ی همه ی وب لاگ نويسان فارسی زبان نيست، و وقتی می نويسيد کتاب، منظورتان تمام کتاب های چاپ شده است و اين مسابقه ی تمام کتاب های چاپ شده نيست، و امثال اين انتقادها که مثل سنگ، پيش پای اهل عمل می افتد و مانع حرکت شان می شود. من به نوبه ی خود از آقای شکراللهی به خاطر اين کارِ فرهنگیِ زيبا تشکر می کنم و سپاس من به ويژه از آن روست که با کتاب هايی که تا کنون اسم شان را نشنيده بودم آشنا شدم و انگيزه برای خواندن آن ها پيدا کردم. فدريکو ده نمکی، ده پانزده سال جلوتر از زمان ای جان! چقدر قشنگ گفته است بهنوش عزيز ما در باره ی فدريکو ده نمکی. من هم با او کاملا در اين مورد توافق دارم. راست اش بعد از ديدن اخراجی های سه، نه که نتوانستم آن را بلافاصله هضم کنم، دچار ناراحتی گوارشی شدم که الان با تئوری بهنوش جان خيالم راحت شد که پنج شش سالی برای هضم آن وقت لازم دارم و زياد جای نگرانی نيست. من ارشميدس وار يک رابطه ی ديگر هم در اين زمينه کشف کردم و آن اين که جلوتر از زمان بودن، رابطه ی مستقيم با طول چماق آدم دارد، يعنی چماق هر چه دراز تر، آدم به همان اندازه از زمان خودش جلوتر. مثلا چماق ده نمکی ده پانزده سانت درازتر از چماق حزب اللهی های ديگر بود، برای همين او ده پانزده سال از ديگران جلوتر است. يا زهرا خانم، به همين لحاظ از ده نمکی جلوتر بود. نمی دانم خدابيامرز شده است يا نه، و اگر نشده خدايا به سلامت دارش که در زمان خودش يعنی سال ۱۳۵۸، ده پانزده سال بعد، يعنی دوران خاتمی را درک می کرد. عملکرد او هم مثل عملکرد ده نمکی باعث هضم افکار در دراز مدت می شد (اگر می خواهيد بخشی از عملکرد او را در قالب فيلمی زيبا ببينيد، "نيمه پنهان" با شرکت نيکی کريمی را تماشا کنيد). خدا اين نخبگان و اين متفکران را که از زمان خودشان جلوتر هستند برای ملت ايران نگه دارد. ملت ايران هر چه دارد از امثال زهرا خانم و فدريکو ده نمکی دارد. خدا بهنوش خانم را هم برای ما نگه دارد که با ارائه ی اين گونه تئوری ها نمی گذارند ما از ياد اين عزيزان و خدمات شان غافل شويم. علی الحساب بخشی از سخنرانی زهرا خانم را نگاه کنيد تا بعداً سَرِ فرصت فيلم نيمه ی پنهان را ببينيد: اين هم نسخه کاملِ فيلم کيانوش عياری: آقاجان، گم شيد بِريد پیِ کارِتان ديگر! بابا راست می گويد ديگر! چه می خواهيد از جانِ اين ها؟ چرا دست از سر کچل شان بر نمی داريد؟ ديگر به چه زبانی بگويند شما را نمی خواهند و شما تبديل شده ايد به غده های اضافه که بايد هر چه زودتر درشان آورد، انداخت شان بيرون. گذشت آن روزها که در خيابان ها بوديم و تعداد جمعيت برای دوستان مهم بود. حالا ديگر همه چيز منوط است به مذاکره در پشت درهای بسته. پشت ميز مذاکره هم که اين همه آدم جا نمی شود. يا توی اتاق در بسته که نمی توان نمايندگان جماعتی که خودشان را سبز می نامند جا داد. ميز چقدر بايد بزرگ باشد که يک طرف اش رضا پهلوی بنشيند، طرف ديگرش رجبعلی مزروعی. وسطْ دست راست آقای کديور بنشيند، وسطْ دست چپ آقای اسماعيل نوری علا. ما ها هم که هميشه سياهی لشکر بوده ايم و به درد شعار دادن می خورده ايم، دورتادور ميز بايستيم و مثل بز اخفش سرمان را تکان بدهيم (يادم رفت بگويم که يک طرفِ اتاق هم يک ميز جداگانه گذاشته خواهد شد برای نماينده ی حکومت اسلامی که ببيند حرفِ حسابِ سبزها چيست، شايد تغييری در روش برخورد حکومت داده شود. ان شاءالله تعالی...). تازه اين ها مالِ موقعی ست که سبزها شما را داخل آدم حساب کنند و اصلا بخواهند چنين کنند. الان که دارند رسما می گويند ول معطليد و شما بفرماييد سوی خودتان و ما هم می رويم سوی خودمان. خيلی هم روشن و واضح می گويند. لابد منتظريد با لگد شما را از جنبش سبز بيرون کنند. اگر اين طور است مراقب دردهای بعدی اش باشيد. از ما گفتن بود... مينیمال نويس ها بشتابيد! آهای کوتاه نويس ها! آهای مينیمال نويس ها! بشتابيد برای نشان دادن هنرتان. سايت خودتونز مکان مناسبی ست برای هنرنمايی شما. اين سايت به درد امثال من که اگر ولمان کنند از صبح تا شب حرف می زنيم و آخرش هم يادمان می رود که داشتيم راجع به چی حرف می زديم نمی خورَد. اين سايت به درد کسانی می خورَد که می خواهند در دو جمله حرف شان را بزنند و قال قضيه را بکنند. شما از زبان يک شخصيت سياسی می گوييد: "در خودتونز شما می توانيد به ريش همه بخنديد"، و پسر هاشمی رفسنجانی جواب می دهد "به جز ريش باباجون من". تمام کاريکاتورها به شکل پيش ساخته آماده است و شما فقط بايد حرفِ خودتان را در دهان شخصيت موردِ نظر بگذاريد. اگر فکر می کنيد صاحب استعداد طنز و کوتاه نويسی هستيد، بفرماييد، اين گوی و اين ميدان: کنسرت موسيقی در سرزمين عجايب اين نمايش به شکل واقعی همچنان ادامه دارد و شايد به خاطر تکرار، چندان موردِ توجه قرار نمی گيرد. مثلا وقتی جک و رُزِ تايتانيک در ورژن صدا و سيما تبديل به خواهر و برادر می شوند، يا زنان نيمه برهنه در سريال های خارجی پوشش کامل رايانه ای به تن می کنند، برای تماشاگر ايرانی اين موضوعات چندان عجيب نيست. ولی گزارشی که خانم رويا صدر از چگونگی دريافت مجوز برای کنسرت موسيقی کلاسيک تهيه کرده اند، يک نمونه ی ناب از گرفتاری هنرمندان در سرزمين عجايب است که توجه شما را به آن جلب می کنم: لينک مطلب در سايت بی بی گل: سخنی با کامنت گذاران غير محترم اما شما کامنت گذار غير محترم اين فضا را تبديل به فضايی متعفن و غير قابل استفاده می کنيد و با اين کار دو هدف را در نظر داريد: يک، عفونتی که در ذهن و وجودتان انباشته شده، بيرون بريزيد و بدين طريق آرام بگيريد؛ دو، کاری کنيد که راه گفت و شنود ميان خواننده و نويسنده بسته شود. اين هدف دوم، هدف سربازان و افسران ارتش سايبری ست که نوشته های مخالفان و منتقدان حکومت را دقيقاً دنبال می کنند و به شکل برنامه ريزی شده، در صدد آلوده کردن فضای گفت و گو ميان خواننده و نويسنده اند. در اثبات اين امر همين بس که نوشته های ما، به فاصله ی بيست و چهار ساعت به شکل اديت شده، همراه با تفسير طنزآميز(!) در کيهان تهران منتشر می شود. قطعا سربازان و افسران ارتش سايبری غير از خواندن مطالب و حاشيه نويسی بر آن ها کارهای ديگری از جمله کامنت نويسی انجام می دهند. جالب اينجاست که زشت ترين کلمات و تفسيرهای کامنتی نه از زبان مخالف نويسنده و طرفدار حکومت، که از زبان موافق نويسنده و مخالف حکومت نوشته می شود يعنی کامنت نويس ارتش سايبری، در لباس دوست، زشت ترين کلمات را نسبت به دين و مذهب و اشخاص غيرحکومتی به کار می بَرَد تا به خيالِ خود نويسنده و مسئولان سايت را گمراه کند و مانع پاک شدن کامنت های نوشته شده گردد. همان روشی که در برنامه های تلويزيونی مثل برنامه های صدای امريکا برای القا نظر خود به کار می بردند و با زبان محترمانه و طرفدارْ شروع به سخن می کردند و با گمراه کردن مجری، او را دست می انداختند. اين روش ها برای ما شناخته شده است و انتظاری جز اين از سربازان ارتش سايبری نمی رود. اما به آن دسته از دوستانی که فضای کامنت ها را محلی برای عقده گشايی خود می کنند، بايد گفت که با اين کار خسارت زيادی به فضای بحث و گفت و گوی سالم وارد می آورند. لذا از ايشان درخواست می کنم، از به کار بردن واژه های زشت و زننده، و توهين به اديان و مذاهب و اشخاص حقيقی که در حکومت نقشی ندارند خودداری کنند و اگر نظری دارند، آن را به زبانی محترمانه بيان کنند. بهترين وب لاگ فارسی دويچه وله با کمال خوشحالی و مسرت متوجه شديم که سايت محترم دويچه وله بهترين وب لاگ فارسی را انتخاب کرده است. راست اش را بگويم من به رغم اين که در محيط اينترنت خيلی گشت و گذار می کنم و جزو قديمی ها و به قول صاحب وب لاگ "بيلی و من" جزو کلاسيک های وبلاگستان هستم، وب لاگ "در قند قزل آلا" را نه تنها نديده بودم بل که نام اش را هم نشنيده بودم ولی اين نديدن و نشنيدن معنای خاصی ندارد، يعنی مثل اين است که در کهکشان وب لاگ های فارسی شما بخواهيد تمام ستاره ها و سياره ها را بشناسيد که خب، چنين چيزی شدنی نيست و بايد به يافته ی رسانه ی معتبری چون دويچه وله که رصدخانه ی عظيمی دارد و لنز تلسکوپ هايش از نوع "زايس"ِ آلمانی ست اطمينان کنيد. باری گفتم به عنوان يک وب لاگ نويس قديمی به وب لاگ قند قزل آلا سری بزنم و به دوست ارجمند وب لاگ نويس ام تبريک و تهنيتی بگويم، که در همان پست اول مشاهده کردم نوشته است "مرا به خاطر جواب ندادن به کامنت ها می بخشيد از اول همين جوری گه بودم...". گفتم خب، در هر قمر و ستاره ای بالاخره از اين جور حرف ها پيدا می شود و در عالم جوانی، گه بودن، امتيازی به شمار می رود که ما قديمی ها چندان متوجه آن نبوديم، لذا بهتر است به جای بدبينی، خوشبينی پيشه کنم و از مفاد اين بهترين وب لاگ فارسی لذت ببرم. اولين مورد جالب و زبان شناسانه ای که در اين وب لاگ به آن برخورد کردم، فعل زيبای "خايه کردن" بود، که کلی دويچه وله را به خاطر مشاهده ی اين فعل ناب و ناياب دعا کردم: در هنگام مطالعه ی بهترين وب لاگ فارسی چند بار به کلمه ی "گا" و ترکيبات آن مثل "گا رفتن" برخوردم که البته آن را در جاهای مختلف شنيده بودم ولی شنيدنِ آن از زبان بهترين وب لاگ نويس فارسی مزه ی ديگری داشت: البته در پاراگراف بالا شما به فعلِ شيوای خايه بودن و سراپا خايه بودن نيز بر می خوريد که حتما دويچه وله مثل من از شنيدن چند باره ی آن دچار مسرت و شور زايدالوصف شده که وب لاگ مزبور را به عنوان بهترين وب لاگ فارسی انتخاب نموده است. خب، ما که خيلی از مطالعه ی وب لاگ برگزيده ی دويچه وله لذت برده بوديم، گفتيم هر طور شده تبريکات مان را به سمع صاحب وب لاگ برسانيم، هر چند ايشان خود را با فروتنی "گه" بنامد و سر تا پا خايه باشد، ولی وقتی ديديم نويسنده ی وب لاگ پارسانوشت که خودش از کلاسيک ها و قديمی های وب لاگستان فارسی ست نوشته است که طرف –يعنی صاحب وب لاگ قند قزل آلا- گفته من (يعنی خودش؛ يعنی نويسنده ی وب لاگ قند قزل آلا) يک آدم روانی هستم، راست اش ترسيديم اين وجود سر تا پا خايه يکهو بپرد به ما و کار دست مان بدهد، لذا ترجيح داديم اين انتخاب فرخنده را دورادور از همين جا به صاحب وب لاگ قند قزل آلا و وب سايت وزين دويچه وله تبريک و تهنيت عرض نمائيم. Copyright: gooya.com 2016
|