در همين زمينه
26 اردیبهشت» از ترجمه قرآن کريم زمانی تا کتاب بیشعوری محمود فرجامی2 اردیبهشت» از سبيل هيتلری صادق هدايت تا بهترين وبلاگ فارسی دويچه وله 10 فروردین» از اخراجیهای سه بهترين فيلم عالم سينما تا امام خامنهای بهترين رهبر سياسی جهان 29 اسفند» از عيد شما مبارک تا بازی با الفاظ شاهزاده رضا پهلوی 19 اسفند» از هاشمی بایبای تا درگذشت استاد ايرج افشار
بخوانید!
10 خرداد » روايت بازيگران از نمايش جديد پارسا پيروزفر: بازی در اين نمايش وسوسهبرانگيز است، ايسنا
9 خرداد » از شورای هماهنگی راه سبز اميد پاک زده است به سرش تا عاشقانه نسرين ستوده 9 خرداد » شمقدری، معاونت سينمايی وزارت ارشاد: ديگر وضعيت گلشيفته فراهانی دست ما نيست، ايسنا 8 خرداد » با اعلام شروط تهيه پاياننامه درباره "ايران" برای دانشجويان ايرانی خارج از کشور؛ استاد راهنما يا مشاور دانشجو بايد ايرانی باشد، ايسنا 8 خرداد » مسعود کيميايی در فرش قرمز "جرم": قلبم گريه کرد وقتی ناصر حجازی نبود، ايسنا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از شورای هماهنگی راه سبز اميد پاک زده است به سرش تا عاشقانه نسرين ستودهکشکول خبری هفته (۱۴۹) در کشکول شماره ی (۱۴۹) می خوانيد:
شورای هماهنگی راه سبز اميد پاک زده است به سرش به قول آسپيران غياث آبادی "آقا پاک زده به سرشون!" البته اين بار نه آن "آقا" -که دچار ماليخوليا و پارانوياست- بل که اين يکی "آقا" که مثل ما ناشناس است و يک جايی در گوشه ای از اين دنيا، به نام جنبش سبز، راست و چپ بيانيه صادر می کند. جيگر بيانيه هايش را بروم که آدم از خواندنش مشعوف، بلکه مشکوف (يعنی دچار حالت شکوفه زدن) می شود. حالا ممکن است فکر کنيد می گويم اين ها به سرشان زده است، به خاطر جمله ای ست که در بالا از ايشان نقل کردم. نه جانم! اين ها از همان اول، دخيل را بسته بودند به ضريح حضرت امام خمينی رحمةالله عليه و اين اصلا تعجب ندارد و خيلی هم واضح و روشن است و اگر کسی اين دخيل بستن را نديده، يا کور بوده است يا چشم هايش را بسته بوده يا با لبخندی ابلهانه سرش را گردانده آن طرف که يعنی من نديدم، و اگر هم به او بگويی خب، سرت را برگردان اين طرف ببين، می گويد نه بابا! فکر نمی کنم اين طوری ها باشد، و اگر اصرار کنی که اين طوری ها هست، و ما هم سال ۵۷ سرمان را گردانديم آن طرف، آقايان يک کلاه گشاد گذاشتند سرمان که صد رحمت به کلاه بوقی مائو در انقلاب فرهنگی چين، باز با قيافه ای که آدم را ياد پوری فش فشو می اندازد خواهند گفت حالا که وقت سر گرداندن نيست؛ ما بايد دست به دست هم بدهيم و "تمام همت خود را مصروف آزادی همه زندانيان سياسی و بخصوص رفع حصر ظالمانه رهبران جنبش سبز" کنيم. آقا به نظرم تاريخ دارد تکرار می شود و اين ها تا يک کلاه ديگر سر ما نگذارند ول کن ماجرا نيستند فقط فرق اش اين است که سال ۵۷ کسی که کلاه را سرمان گذاشت معلوم بود که که بود و آدم موجه و معقولی به نظر می رسيد؛ در سال ۹۰ اين هايی که می خواهند کلاه سرمان بگذارند معلوم نيست که کيستند و کجا هستند و چه می گويند و چه می کنند، و اگر کلاه سرمان برود خيلی خنده دار می شود. گيرم من آدم معقول نه، شما آدم معقول؛ بفرماييد راست می گويم يا نه؟ خب، پس برای چه می گويم اين ها پاک زده است به سرشان؟ به خاطر اين جملات: "اگر روزی هر شهروند يک ستاد و روزی ديگر هر شهروند يک رسانه بوده، امروز روزی است که بگوئيم هر شهروند يک رهبر است. ما در انتظار روزهای بهتر هستيم...". اين ها را که خواندم فريادی از سر شادی کشيدم، و گفتم آخ جون! بالاخره نمرديم و رهبر هم شديم! حالا از فردا راست و چپ فرمان صادر می کنيم! (راست اش را بگويم به رغم ساده دل بودن ام، يک کمی خودم را در لباس دون کيشوت ديدم با آن اسب و نيزه و غيره، ولی خب، افکار نارسيستانه را از خودم دور کردم که اين حالت در من اثر نکند). باری، اين همه را وِل کنيد بچسبيد به اين جمله ی حياتی و سرنوشت ساز: "ما در انتظار روزهای بهتر هستيم..." يعنی بعد از اين که ما هر کدام مان يک ستاد بوديم و بعد يک رسانه شديم، و حالا هم يک رهبر هستيم، روزهای بهتری هم در انتظار ما هست. اگر غلط نکنم، مرحله ی بعدی "هر شهروند يک امام" باشد. بعله. حتما همين است، چون رهبران مان آخر عاقبت شان هميشه همين بوده، پس قطعا ما هم همين خواهيم شد. ماليخوليا و پارانويا که به جان آدم بيفتد، فرق نمی کند آدم رهبر انقلاب اسلامی باشد، يا نويسنده ی شورای هماهنگی راه سبز اميد! حالِ آدم و کارِ آدم خراب می شود! يا حضرت زينب خودت به دادمان برس! واقعا جهان اسلام، بخصوص مردم غيور و اسلامدوست سوريه عاشق جمهوری اسلامی و رهبر معظم انقلاب و پرزيدنت احمدی نژاد هستند. من فکر می کنم اين مردم می خواسته اند از زائران ايرانی استقبال کنند، اين قدر تراکم زياد شده که شيشه ی پنجره ها شکسته است. آن ها هم که بالای اتوبوس ايستاده اند، حتما می خواهند به اسباب اثاثيه زائران آسيبی وارد نشود. حالا از شوخی گذشته فردا اين ها جنازه ی دکتر شريعتی را از زير خاک بيرون نکشند. والله اين روزها از دست حضرت زينب و حضرت رقيه هم کاری ساخته نيست. اوضاع فعلا قمر در عقرب و امورات در دست انقلابيون خشمگين است که از شدت غضب نه تنها پرچم بلکه خودِ ايرانی هم دست شان بيفتد آتش می زنند. فقط اين وسط بايد مراقب باشيم احساسات ناسيوناليستی مان عود نکند و با حکومت اسلامی در فحش دادن به مردمی که بشار اسد دستور قتل شان را صادر کرده است هم صدا نشويم. کار است ديگر! يکهو خون مان به جوش می آيد و نمی فهميم چه می کنيم. بعدها که حکومت افتاد دست ناراضيان سوری و بشار اسد راهی عربستان سعودی شد، آن وقت جرئت دارند بگويند بالای چشم ايران ابروست. می دانيم باهاشان چه بکنيم. جمهوری اسلامی خدا را کشته است چه خدا را قبول داشته باشيم و وجود او را با هزار دليل و برهان ثابت کنيم، چه قبول نداشته باشيم ولی در مواقع بحران دست به دامن او شويم، کارکرد خداوند، در شرايط دشوار و برای گشودن گره هايی ست که با دست آدميزاد باز نمی شود. اين کارکرد چه در ميان باخدايان، و چه در ميان بیخدايان مشترک است. کارکرد قيامت هم کارکرد حکم قانون و پليسِ پنهان در شرايط بی قانونی و تحمل زور است. ما بدکار را به قيامت حواله می دهيم چون زورمان در روی زمين به او نمی رسد و او می تواند از هر قانون زمينی بگريزد. لذا در ذهن خود بدکار را در آتشی مهيب به شکلی ابدی می سوزانيم و چنين عاقبتی را برايش آرزو می کنيم. در چنين سيستم فکری يی همه چيز جفت و جور است. شرايط زمان هم هميشه طاس را طاق و جفت می نشاند يعنی امکان ندارد که طاس هميشه طاق يا هميشه جفت بر زمين بنشيند لذا در شرايط طاق، امکان آمدن جفت هست و برعکس. در شرايط ظلم و نااميدی نيز امکان گردش چرخ فلک به نفع بینوا و باز شدن گره ی کار او به دست مجموعه ی شرايط و عوامل بيرونی وجود دارد لذا می توان چنين تغييرِ به نفعِ خود را، کار خدا دانست. از جهنم و قيامت هم که به قول خيام کسی خبری نياورده لذا می توان در تصور خود آتشی بر افروخت و بدکار را در داخل آن آتش تا ابد سوزاند. اما در جمهوری اسلامی طاس سرنوشت، سی و دو سال است که طاق نشسته است. در طول اين سی و دو سال طاس لامصب يک بار هم جفت ننشسته است. متقلبان اصلا هر چه خالِ جفت بوده از روی طاس پاک کرده اند و همه را طاق نوشته اند. يکی دو بار هم که اميد تغيير به وجود آمد و آقايان از ميان شش وجه طاس، يک وجه را به خالِ جفت اختصاص دادند و از قضا در انتخابات رياست جمهوری همان خال بر زمين نشست، بازی کن طرف مقابل بازی را به هم ريخت و با هفت تيرکشی و به ميدان آوردن بزن بهادر هايش اين اميد را هم به نااميدی تبديل کرد. در چنين وضعيتی به دليلِ طولانی شدنِ مدتِ نااميدی و خراب شدن روز به روز اوضاع، معلوم است که خدا و قيامت کارکرد خود را از دست می دهند و می ميرند. در واقع خدا در جمهوری اسلامی نمرده است بلکه او را کشته اند. البته دورانی خواهد رسيد که شايد دير باشد، اما طبق حرکت اصولی تاريخ، در آن دوران محتوم همه چيز عوض خواهد شد و خداپرستان –از جمله آقای حسن يوسفی اشکوری نازنين ما- خواهند گفت بالاخره بعد از چند دهه خدا وارد عمل شد و ما را به موفقيت رساند. خب، خوش به حال شان. حتما همين طور است. چيزی که بهتر است اين وسط فراموش نشود دورانی ست که خداوند مُرده بود و کاری از دست اش بر نمی آمد. اين دوران را نبايد فراموش کنيم. بايد از اين درس نتيجه بگيريم که خداوند کارهای مهمتری از جمله چرخاندن و گرداندن امور ميلياردها سياره و ستاره (لطفا به عدد ميلياردها ساده برخورد نکنيد و تصور درستی از آن در ذهن خود ايجاد کنيد) مشغول است و فرصت پرداختن به امور جاندارانی به نام انسان در سياره ای خُرد و کوچک به نام زمين که در عالم کهکشان ها حکم يک سلول در بدن انسان را دارد پيدا نمی کند و سعی کنيم با حفظ خداوند در قلب خود، و اين که ان شاءالله از اين پس چرخ فلک به نفع ما مردم خواهد گشت، امور خودمان را خودمان سر وسامان دهيم و دست از سر خداوندی که يک بار در جمهوری اسلامی به مدت چند دهه به کُما رفت بر داريم. در آن صورت خداوند برای هميشه زنده خواهد ماند و گمان می کنم اين آرزوی قلبی بسياری از آقايان روحانی هم باشد. والسلام. يک ساعت و چهل و نه دقيقه حالا شده است حکايت شاگرد مصباح که گمان می کنم پر رو گری را از استادش به خوبی آموخته است. يک ساعت و چهل و نه دقيقه ی تمام نشستم حرف های او را شنيدم که از اول تا آخرش اين بود که اوووووووووووووووووووو وَه! شما نمی دانيد که خامنه ای و مصباح چقدر بصيرت دارند. نمی دانيد چه حرف های مهمْ مهمی می زنند. اين حرف شان خیــــــــــــــــــــــــــــــلی مهم است. آن حرف شان هم خیــــــــــــــــــــــــــلی مهم است. اصلا همه چيزشان خیــــــــــــــــــــــــلی مهم است (طوری هم می گويد که اگر مثلا ما بنشينيم تمام عمرمان غور و تفحص بکنيم، يک ذره هم نمی فهميم که حرف آن ها چقــــــــــــــــــــــــــــدر مهم است). يک کلمه نمی آيد بگويد آقاجان آمديم ابروی جمهوری اسلامی را با احمدی نژاد درست کنيم زديم چشم اش را کور کرديم. نمی گويد غلط کرديم. نمی گويد نفهميديم. نمی گويد مردم! ما را به خاطر اين اشتباه ببخشيد. می گويد زديم در گوش تان، تقصير خودتان بود، تازه دست مان درد گرفت. همه چيز هم الحمدلله به نفع اسلام و مسلمين و جمهوری اسلامی شد (يک بار نشد در طول تاريخ سی و چند ساله ی جمهوری اسلامی –که به قول خود آقايان انواع و اقسام انسان های منافق و فتنه گر و دزد بر ايران حکومت می کردند-، اتفاقی به ضرر اسلام و مسلمين و جمهوری اسلامی افتاده باشد و از آسمان هم شهاب سنگ بيايد بخورد توی ملاج آقای خامنه ای از تويش يک چيزی به نفع اسلام و مسلمين بيرون می کشند). آقايان! خيلی ببخشيد که ما آمديم طلب تان را داديم! خيلی غلط کرديم که گفتيم احمدی نژاد ديوانه ای ست که فردا يقه ی خودتان را می گيرد! خيلی حق داشتيد و حق داريد که ما را بگيريد به خاطر اشتباهی که خودتان کرديد بزنيد! شما ها واقعا بصيرت داريد که اين انتخاب ها را انجام داديد. اصلا بصيرت از سر روی تان می بارد ماشاءالله! حالا بفرماييد هر چه دل تان خواست ما را بزنيد و به زندان بيندازيد... واقعا که! http://news.gooya.com/didaniha/archives/2011/05/122522.php آدم کچل شود، کنف نشود... حالا فکر نکنيد چون ما کلی مو روی سرمان هست داريم با کچل ها شوخی می کنيم. آدم نمی داند اين ضرب المثل را چه گونه تغيير دهد که به کسی بر نخورد. به هر حال دم دست ترين کسان همان کچل ها هستند که امروزِ روز می توانند با کاشتن مو از اين مشکل رهايی يابند و بگويند آن چه "سخن" نوشت به ما مربوط نمی شود. باری از اين مقدمه ی توجيه آميز سفسطه گون که بگذريم می رسيم به اصل مطلب و تکرار اين شعار مهيج که آدم کچل شود، کنف نشود! بچه های محلات پايين شهر به کنف می گويند کنفت که با چنين تلفظی دل آدم همچين بيشتر خنک می شود. ياد يک خاطره ی قديمی افتادم که آن را برای تان همين جا در وسط پرانتز تعريف می کنم که سابق بر اين کچل ها مثل امروز زياد حساس نبودند و قهرمانانی مانند تلی ساوالاس و يول برينر داشتند و اگر کسی به آن ها می گفت کچل، پای يکی از اين دو نفر را به عنوان سمبل مردانگی و جذابيت به ميان می کشيدند. آن روزها موقع پياده روی در کوه های اطراف سوهانک، اين آواز دسته جمعی شنيده می شد که "کچلا جمع شويد تا برويم پيش خدا، يا به ما مو بدهد، يا بزند گردن ما، [...] شو کچل نشو، [...] شو کچل نشو!" آن سه نقطه ها را نه که ترسيده باشم و سه نقطه گذاشته باشم، بل که سه نقطه گذاشتم تا شما هر چه دل تان خواست جای آن بگذاريد... لابد می پرسيد اين همه روده درازی برای چه؟ اين که شد در حجم يک مقاله برای دائرةالمعارف ذيل ماده ی کچل! آخر شما اگر اين جمله را از لارس فون تريه، سينماگر دانمارکی، که درجشنواره فيلم کن، يک غلطی کرد و يک جمله ای از دهان اش بيرون پريد که "من نازی هستم"، و جواد شمقدری، معاونت سينمايی وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی سينه چاک دهان و تویسرزنان و آزادی آزادیِ بيان گويان با پای برهنه پريد وسط فرش قرمز کن و نامه ای گلايه آميز برای ژيل ژاکوب مدير جشنواره نوشت که اين چه طرز برخورد با يک فيلمساز است، آن آزادی بيانی که می گفتيد همين بود؟ يعنی آدم آزاد نيست در سرزمين شما بگويد من نازی هستم، يا من هيتلر را درک می کنم؟ بيايم بزنم توی دهانتان تا ديگر جلوی آزادی بيان مردم را نگيريد و بگذاريد هر کس هر چه دل اش خواست بر زبان بياورد؟ باری اگر شما اين جمله يعنی "سخنانم جای دفاع ندارد" (که ترجمه ی فارسی قابل فهم برای امثال شمقدری اش می شود، "زر نزن بينيم بــــــــــــا") را از زبان فون تريه می شنيديد چه ضرب المثلی بهتر و رساتر از "آدم کچل شود، کنف نشود" به ذهن تان می رسيد؟ رضايی! دکتر شدی، آدم نشدی! هِی هِی! سعدی کجايی که بگويی تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است! کجايی که بگويی عاقبت گرگزاده گرگ شود گرچه در دانشکده اقتصاد دکتر شود! حيف از آن همه تعريفی که از شما کرديم آقای رضايی. فکر کرديم از اين همه دروغ و دغل و کثافت کاری عبرت گرفته ايد و قصد کرده ايد از راه غلطی که رفته ايد بازگرديد. ولی افسوس که همه ی اين ها خواب و خيال بود؛ افسانه بود. سعدی بيچاره راست گفته بود. شما ثابت کرديد که قدرت ژن، از قدرت تربيت بيشتر است. خاک بر سر آنتون ماکارنکو بکنند با آن داستان پداگوژيکی اش. ای دروغگوی کمونيست! ای چاخان! يعنی تو می گويی که می شود محسن رضايی آدم شود؟ دِ نمی شود ديگر عزيزم نمی شود. بروم کتاب گلستان را يک بار ديگر بخوانم، ضرب المثل هايی را که با اين آقای دکتر ما جور در می آيد پيدا کنم. يک موی سعدی به هزار تا ماکارنکو می ارزد. هايده و بلبل آقا والله بالله اين ها را نويسنده ی رجا نيوز نوشته است و من آن را عينا از سايت رجا نيوز کپی پيست کرده ام. حالا شما باور نمی کنيد من چه کنم؟ تشريف ببريد سايت رجانيوز خودتان ببينيد. خيلی عجيب است که "آقا" خودمانی شود و بگويد بی مايه فطيره؟! والله همين است که هست و تقصير من نيست. حالا اين ها را رها کنيد و اين را بخوانيد که "همه ساله جمعی از مداحان و شعرای اهل بيت (ع) و به قول رهبر معظم انقلاب «بلبلان خوشخوان بوستان علوی و نبوی» به ديدار رهبرانقلاب می آيند تا با تجديد ميثاق با رهبروامامشان غبار هجران از دل بزدايند و سخنان «آقا» را به جان نيوش کنند." گربه نخورد اين بلبلان خوشخوان را که آمده اند سخنان آقا را به جان "نيوش" کنند. ماشاءالله ماشاءالله بزنم به تخته چه جوری می شود موجوداتی را که شبيه گوريل و گودزيلا هستند به بلبل تشبيه کرد فقط از "آقا" و طبع لطيف شان بر می آيد. شما عکس همين حاج سعيد حداديان را جلوی بچه بگيريد؛ اگر نترسيد و فرياد نزد! آن وقت اين موجود می شود بلبل! باری بحث امروز ما بحث آکادميک و موضوع آن انتحال در عالم بلبلان است. يعنی يک بلبل، چَهچَه يک بلبل ديگر را بدون رعايت حقوق مؤلف سرقت می کند و به جای چهچه اوريژينال به رهبر انقلاب می فروشد. اين يک نکته، نکته ی ديگر اين که وقتی آقا می فرمايند از موسيقی های حرام و لهوی غربی تقليد نشود چقدر حرف ايشان را گوش می دهند. بديهی ست که منظور از موسيقی حرام غربی موسيقی مايکل جکسون نيست بل که موسيقی خوانندگان ايرانی ست و کسی هم که بايد کپی رايت را حفظ و سخنان آقا را به جان نيوش کند علی القاعده مداح خود آقا بايد باشد. ولی متاسفانه سخنان آقا اين روزها به فلان هيچ کس از جمله مداح خود آقا هم نيست (بعد انتظار دارند مخالفان آقا حرف های آقا را به جان نيوش کنند!) اين جا که می رسيم می فرماييد مدرک ات کو! من هم نه مثل احمدی نژاد يک تعداد کاغذ پرينت شده که يک فايل صوتی می گذارم جلوی روی تان تا خودتان قضاوت کنيد. بنده ی خدا هايده را بگو که روح اش چه زجری از شنيدن اين نوحه کشيده است. اين شما و اين هم خانم هايده! ببخشيد، آقای حداديان!: عاشقانه نسرين ستوده می گويند عاشق بايد خطر کند. بايد از جان بگذرد. بايد همه چيز را برای معشوق بخواهد. بايد از نگاه اغيار نهراسد. بايد پروا نکند. بايد عشق خود را به معشوق به هر طريق ممکن ثابت کند. بايد داغ و درفش گزمه و عسس را به هيچ شمارد... و نسرين خانم اين همه را با دست دستبند زده، و با چند حرکت به ظاهر ساده انجام داد. تصاوير ايشان، باعث خواهد شد، از شورای امنيت ملی تا وزارت اطلاعات همگی به دست و پا بيفتند و جلوی وقوع چنين حوادث فجيعی را با تمهيدات لازم در دفعات بعد بگيرند. اين بار هم لابد مامورِ همراه، کارَش را بلد نبوده که چنين حادثه ی از نظر آقايان فجيعی اتفاق افتاده. تاثير اين عکس ها برای ناچيز شمردن ديکتاتوری مذهبی، بيشتر از هزاران صفحه مطلب و مقاله است. با ديدن اين عکس ها، آرزو کردم قلم شاعری توانا را داشتم تا زيباترين شعرها را در وصف عشق و کاری که نسرين خانم کرد می سرودم ولی افسوس که زبان و کلام در بيان عظمت اين صحنه ناتوان است و بايد به همين چند خط و نشان دادن خودِ عکس ها بسنده کنم. Copyright: gooya.com 2016
|